روزی حضرت موسی از خداوند خواست که بهشت و جهنم را به او نشان دهد. خداوند ابتدا او را به جهنم بردند. در آنجا اتاقی بود که عده ی دور میزی بودند و مقابلشان ظرفی غذا بود اما همه گرسنه و رنگ پریده بودند. زیرا قاشق هایی دراز در امتداد بازوانشان به آنها بسته شده بود و بنابراین نمی توانستند چیزی بخورند. پس از آن خداوند موسی را به بهشت برد. بهشت هم دقیقاً اتاقی با همه ی آن تواصیف داشت اما اهل آن اتاق همه سیر و راضی بودند. حضرت موسی با تعجب از خداوند پرسید که این دو هیچ تفاوتی نداشتند پس چرا ساکنین بهشت همه سیر بودند اما جهنم گرسنه ؟ خداوند فرمود : ساکنان جهنم به قدری خودخواه بودند که هریک تلاش می کرد خود را سیر کند اما ساکنین بهشت خودخواهی را کنار گذاشته بودند و با آن قاشقها به همدیگر غذا می دادند!
بهشت و جهنم ، خود اعمال ما هستند.
با تشکر از دوست عزیزم میثاق شمشیری.
خیلی قشنگ بود
ممنون
متشکرم رضا جان.
ایول جالب بود
این داستان واقعا اتفاق افتاده؟
متشکرم. والا نمی دونم. رفتم جهنم واست سوال می کنم.
بسی پند گرفتیم
.ممنون
خوشحالم
موفق باشید.
اگر ژاپنی بودن اون وقت با یه دونه چوب مرگو میدانن بهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه ژاپنی بودن یه دونه چوب به هر کدوم می دادن تا دهنشون سرویس شه بعدش مجبور بودن دو نفری چوبهاشونو رو هم بذارن و یکی یکی خودشونو سیر کنن !
شاید این داستان واقعیت نداشته باشه ولی تمثیل زیبایی است برای اثبات این جمله:
بهشت و جهنم ، خود اعمال ما هستند!!
کاملاً درسته. تمثیلی زیباست که در کتاب حضرت مولانا به طریق دیگری بهش اشاره شده. داستان مردی که از نوکر خود آتش می خواهد و او برای یافتن آتش به جهنم می رود و ...
مرسی.
مرسی
ممنونم . کوتاه و پندآموز بود !
جهنم توی این دنیا برای من همین اهواز خودمونه !
تابستونا بیاید ببنید ما چی می کشیم !
همین جور از آسمون آتیش می باره ...
ولی الان خدارو شکر هواش توپه ... ملسه ملس
خواهش می کنم. بله می دونم. نقاطی از استان ما که نزدیک اهوازه تو تابستون می شه جهنم. مثل دهلران ، آبدانان و ...
به قول معروف آدم تو اون گرما پشه ها رو سرفه می کنه !