داستان مرگ حضرت داوود
داود بن ایشی بن عوید بن باعز بن سلمون بن نحشون بن نوذب بن
رام بن حصرون بن فارض بن یهود ابن یعقوب(اسرائیل)بن اسحاق بن
ابراهیم
حضرت داوود که معمولا عادت داشت
که در هنگام خواب درهای اتاق خود را می بست و میخوابید
شبی در هنگام خواب دید جوانی غربیه وارد اتاق شد
به او گفت چه کسی به تو اجازه ورود داده
درها که بسته بودو چرا اجازه نگرفتی
گفت من هنگام ورود به منزل افراد اجازه نمیگیرم
داوود فهمید که او حضرت عزائیل است
به او گفت چرا قبلا نگفتی که خودرا اماده کنم
برای امدن تو فرشته مرگ گفت من به تو قبلا گفته ام
و به تو پیام دادم داوود گفت کی و کجا عزائیل گفت
انگاه که دوستانت مرد انگاه که همسایه ات مرد
همه پیام من به تو بودبرای اماده شدن
انگاه در همان لحظه روح او را قبض کرد
منبع نداشت، نفهمیدم داستانه یا واقعی؟!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/002.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
ولی نکته قشنگی داشت!
ممنون. عالی بود. خسته نباشی