به نام خدا
اجازه میخواهم ساده باشم
و صریح، خاتمی خطابتان کنم و بیپرده سخن بگویم. پیام «به پایان آمد این
دفتر»تان در آستانه نوروز، دانشجویان مرا کلافه کرده بود. آنان از من
میپرسیدند که خاتمی میآید یا نه؟ و باید بیاید یا نه؟ پاسخ مثبت من آنان
را شگفتزده کرد. چراکه بارها در درس اقتصاد کلان دیده بودند که هنگامی که
سیاستهای اقتصادی درست یا خطایی که دولت اتخاذ کرده است را بحث میکردیم،
معتقد بودم که اتخاذ هرگونه سیاست اقتصادی جدیدی ـ درست یا خطا ـ در شرایط
فعلی ایران، خطاست و میگفتم که بهترین سیاست دولت این است که فعلاً
سیاستگذاری جدید را متوقف کند. آنان بارها و بارها از من شنیده بودند که:
رسالت تاریخی خاتمی در همان دوم خرداد ۷۶ پایان یافت. خاتمی طرح تولد دوم
خرداد را به خوبی هدایت کرد و همچون قابلهیی ماهر نوزاد اصلاحات را به
دنیا آورد. اکنون جامعه، خود، این نوزاد را پرورش خواهد داد و به بلوغ
خواهد رساند.
من البته هنوز به این دیدگاه معتقدم و اصلاحات را
موجودی مستقل از خاتمی میدانم و بر این باورم که اگر این نوزاد سالم باشد
و بهنگام به دنیا آمده باشد، بیخاتمی زیست خواهد کرد و بلوغ خواهد یافت و
اگر سالم و بهنگام به دنیا نیامده باشد، با خاتمی نیز بقا نخواهد یافت.
اما در آن جلسه و جلسههای دیگر با دانشجویان در مورد ضرورت تداوم حضور
خاتمی در عرصه سیاسی جامعه گفتوگو کردم. سخن من این بود که تداوم حضور
خاتمی نه فقط به عنوان پرچمدار اصلاحات بلکه به عنوان «سیاستمداری از نوع
دیگر» و نمونهیی از بلوغ سیاستمداران ایرانی، ضروری است. دانشجویان از
من قول گرفتند که حاصل سخن را برای رییس جمهورشان بنویسم و اینک جان کلام:
آقای خاتمی
میدانیم
که خستهاید. دیگر فرصت نمیکنید حافظ بخوانید، فلسفه را زمین گذاشتهاید،
کتابهایتان همانطور ناتمام مانده است. دیگر یاران طریقت را نمیبینید و
اطرافتان پر است از اصحاب قدرت. میدانیم دلتان لک زده است دوباره به
کتابخانه بازگردید. اما شما در خرداد ۷۶ کتابی را گشودید که پنجرهیی بود
به افقهایی تازه. ما بسیار کوشیدیم که پنجرههای دیگری بگشاییم و شما را
رها کنیم تا به کتابخانهتان بازگردید اما نشد. نتوانستیم یا نگذاشتند،
فرقی نمیکند. ما هنوز به پنجره شما نیازمندیم، نور میخواهیم و هوایی
تازه.
آقای خاتمی، مردن در راه یک هدف مقدس، آسان است. آنچه دشوار
است، ماندن است و زجر کشیدن و صبوری ورزیدن. تصمیم خاتمی در خرداد ۷۶
«تصمیمی خطیر» بود برای یک «هدف مقدس». خاتمی یا نباید میآمد، یا اکنون
که آمد باید تا پایان بماند. در تصمیم خطیر، شکست و پیروزی وجود ندارد،
اصل، بر رفتن است تا پایان راه. رفتن تا پایان راه، همان پیروزی است، حتی
اگر به مرگ بینجامد و ماندن در میانه راه، شکست است، حتی اگر محبوب بمانی
و «مگر تمامی این راههای پیچاپیچ، در آن دهان سرد مکنده، به نقطه تلاقی و
پایان نمی رسند؟» پس:
اذا ما کنت فی امر مروم
فلا تقنع بمادون النجوم
فطعم الموت فی امر حقیر
کطعم الموت فی امر عظیم
خاتمی امروز در مکه است. او در خرداد ۷۶ تصمیم خطیری گرفت. تصمیمی بیبازگشت و از مدینه ابهام عازم شد. امروز در مکه امید است و میخواهند کاری کنند که مکه پایان راهش باشد. اما تا کربلای آزادگی راه درازی در پیش است. خاتمی هنوز همه هستی خویش را نباخته است. او هنوز گرانبار از عزت و آبروست. باید تا کربلا برود و مانده سرمایه اعتبار و آبروی خویش را در راه این ملت ببازد که بی این، پاکبازی تمام نیست. هنوز دلهای امیدوار زیادی در راه است. قطعاً بیش از هفتاد و دو دل. هنوز «هل من ناصر» نگفتهیی و میلیونها انسان امیدوار، گرد تواند. آیا پیش از آنکه «هل من ناصر» بگویی، روی به بازگشت میکنی؟ انصاف نیست. میترسم از این نقطه بازگردی و تا پایان حسرت بری که چرا این قافله را تا پایان همراهی نکردی.
هر مؤمنی یک بار
در ابتلای عظیم میافتد تا سقف ظرفیت او و حجم صبر او و میزان گذشت او و
صدق او و توکل او آشکار شود و ابتلای خاتمی خرداد ۸۰ است نه خرداد ۷۶.
خاتمی در خرداد ۷۶ اگر رأی نمیآورد چیزی از کف نمیداد. ولی گمان میکرد
اگر رأی بیاورد گرههای زیادی بر دست و زبان این ملت است که میتواند
بگشاید. بنابراین، به میدان آمدن، گذشت زیادی نمیخواست. ولی ابتلای عظیم
خاتمی امروز است. اگر رأی بالا نیاورد، زبان طعن معاندان گشودهتر از حال
میشود و همه راههای اصلاحات را بر او میبندند و اگر با رأی بالا انتخاب
شود، تنها انتظارات جدیدی ایجاد میشود، بدون آنکه مطمئن باشد به این
انتظارات میتوان پاسخ داد. آخر ساختارهای عقبمانده اقتصادی و فرسوده
حقوقی و فاسد سیاسی که حاصل انباشت خطاهای تاریخی مدیریت کشور است را که
در یکی دو سال نمیتوان اصلاح کرد. بنابراین، اعتبار به کف آمده در
آیندهیی نهچندان دور از دست خواهد رفت. پس چرا بماند؟ پس ورود به چنین
شرایطی، برای خاتمی ابتلای عظیم است و ماندن او گذشت میخواهد. تصمیم درست
در چنین شرایطی فقط از عاشقان پاکباز ساخته است.
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
آخر
خاتمی به خوبی میداند که اگر دستی از غیب برون نیاید و طایر قدس همتی
بدرقه راه این ملت نکند به زودی از درون و بیرون دچار گردابهایی خواهد شد
که رستن از آنها به معجزه میماند. در بیرون، دنیا در حال تحولات عظیمی
است. پایان عصر «انقلاب انفجاری»، در فنآوری، در علم و در جامعه فرا
رسیده است. بشر دیگر انقلاب نخواهد کرد. چراکه تحولات گسسته اما عظیم و
یکباره در علم و فنآوری پایان یافته و عصر انقلابهای ذرهیی اما مستمر
آغاز شده است. هر روز بشر شاهد تعداد انبوهی پیشرفتهای کوچک و ذرهیی است
که ظاهراً به چشم نمیآیند ولی دست به دست هم دادهاند و لحظه به لحظه
دنیا را تغییر میدهند. بنابراین دیگر نهتنها انتظارات افراد انباشته
نمیشود تا به صورت انقلاب درآید بلکه حتی دست تخیل افراد نیز به دامن
تحولات دنیای واقع نمیرسد. بشریت امروز به آینده نمیرود بلکه به آینده
پرتاب میشود. «اثر پروانهیی» و «رشد به توان مجهول» در علم و فنآوری به
زودی بشریت را به بعد دیگری پرتاب خواهد کرد.
بشتاب که رفتند جهانی به سماوات
ما مانده و سیلابی و فرسوده تختی
قبایل بزرگ بار بستهاند و آماده کوچ به فردا شدهاند و قبیله ما سرگرم نزاع است. آیا مردم ما را از مراتع فردا نصیبی است؟ خاتمی میداند که قبیله ما از درون نیز چه بیسامان است: استران لنگ و سگان هار و قبیله، همه کودک ـ ساربان خسته، زنان خسته، جوانان همه سرگردانند. او امروز به خوبی میداند که توسعه اقتصادی میسر نخواهد شد مگر آنکه ثبات سیاسی و امنیت اجتماعی در جامعه به گونهیی پایدار برقرار باشد. خاتمی به خوبی میداند که سرمایهگذار ـ داخلی یا خارجی ـ فقط در شرایط مطمئن و در محیطی که رفتارها قابل پیشبینی باشد، حاضر است سرمایه خود را زمینگیر کند. سرمایهگذار چگونه برای تولید کالاهای صادراتی سرمایهگذاری کند، در حالی که میداند سرنوشت تمامی سرمایه و کالاهای صادراتی آنها به یک گلوله خطا یا به اشتباه یک خلبان یا نقص فنی یک هواپیما وابسته است. مثلاً اگر هواپیمایی که فلان نویسنده نیز میان مسافران آن است به علل نامعلومی سقوط کند، یا گلولهیی به خطا در تفرجگاهی به او بخورد، کشورهای غربی به گمان اینکه دست ایران در کار است، به یکباره ما را تحریم خواهند کرد. آنگاه پستههای کشاورزان ما در بنادر کشورهای غربی کپک خواهد زد، سفارشهای صنعتگرانمان معلق خواهد ماند، مواد اولیه کارخانهها نخواهد رسید، نمایشگاههای بازرگانی، تعطیل خواهد شد و در یک کلام همه سرمایهگذاریهای معطوف به صادرات زیان خواهند دید. در چنین شرایطی ماهها و بلکه سالها طول خواهد کشید تا دوباره مناسبات ایران با کشورهای غربی به سطح قبل برسد. در این دوره نهتنها صنایع صادراتی به تعطیلی کشانده میشوند بلکه از فنآوری و استانداردهای روز عقب خواهند ماند و بازارهای خود را نیز از دست خواهند داد.
از این سادهتر، در جامعهیی که اگر چند نفر در داخل یا خارج
تصمیم بگیرند، میتوانند با تشکیل یک کنفرانس، یا عده دیگری با دستآویز
قرار دادن آن کنفرانس جامعه را به بحران بکشانند و حتی روابط کشور را با
دنیای خارج تیره کنند، کدام افق مطمئن برای سرمایهگذاری و تولید وجود
دارد؟
خاتمی به خوبی میداند که در جامعهیی که هیچ اجماع و توافق
عمومی، نه در سطح سیاستمداران و نه در سطح عمومی مردم، در مورد
اولویتهای ملی وجود ندارد، هیچ سیاست موفقی نمیتوان اجرا کرد. راستی پنج
اولویت اول ملی ما کدام است؟ بیگمان میان مسؤولان ارشد کشور در این باره
اجماعی وجود ندارد. اشتغال؟ صادرات غیرنفتی؟ تنشزدایی خارجی؟ ثبات سیاسی
و اجتماعی داخل؟ توسعه سیاسی؟ تهاجم فرهنگی؟ مبارزه با فساد اداری؟ مبارزه
با منکرات؟ اصلاحات قضایی؟ قتل سلمان رشدی؟ حل بحران هویت در میان جوانان؟
مبارزه با موادمخدر؟ برقراری امنیت در مناطق مرزی؟ ایجاد همگرایی ملی و
چارهجویی برای واگرایی قومیتهای مناطق مرزی؟ مسکن؟ ازدواج؟ رفع انقطاع
علمی از دانشگاهها؟ سهمبری از بازارهای جهانی؟ عضویت در سازمان تجارت
جهانی؟ برقراری ارتباط با امریکا؟ افزایش ارزش پول ملی؟ کنترل تورم؟
بازپرداخت وامهای خارجی؟ جلوگیری از فرار مغزها؟ ساماندهی مهاجران
غیرقانونی خارجی؟ تعدیل اقتصادی؟ کاهش تبعیض و بیعدالتی؟ ساختن
زیردریایی؟ و ...
راستی کدام یک از اینها اولویت اول ملی ماست؟
بعید میدانم حتی در مورد سه اولویت اول کشور، میان رییسان قوای سهگانه
اجماعی وجود داشته باشد و چنین میشود که دستگاهها و مسؤولان مختلف بسته
به نظر خود یکی از این مسائل را به عنوان اولویت اول ملی برمیگزینند و
برای آن هزینه میکنند. بنابراین بسیاری از سیاستگذاریها با یکدیگر
متضاد، متداخل و گاه متناقض خواهند بود. چنین وضعیتی نهتنها فضای عمومی
کشور را بیثبات و مبهم میکنند بلکه موجب تحمیل هزینههای تکراری بر دوش
جامعه میشود. مثلاً از یک سو وزارت خارجه هزینهیی زیاد صرف حل و فصل
مسائل میان ایران و اروپا، به ویژه مسأله سلمان رشدی، میکند. از سوی دیگر
نیز دستگاههایی برای قتل سلمان رشدی تبلیغ میکنند و جایزه میگذارند.
نمیگویم چنین نکنند، اما لااقل در مسؤولان کشور باید در این مورد که کدام
اولویت ملی ماست توافق وجود داشته باشد و به آن متعهد باشند. یا از یک سو
وزارت بازرگانی در تلاش است تا ایران به عضویت سازمان تجارت جهانی درآید،
از سوی دیگر نیز دستگاهها و نهادهایی با کوبیدن بر طبل خصومت با امریکا
موجب مخالفت امریکا با عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی میشوند.
از یک سو وزارت علوم میکوشد تا با برقراری ارتباطات علمی میان داخل و خارج و اعزام دانشجوی بورسیه و دعوت از اساتید خارجی موجب ترمیم انقطاع علمی موجود در کشور شود. از سوی دیگر نیز عدهیی با رفتارهایشان موجب فرار مغزها از کشور میشوند. البته جامعه ما تاکنون توانسته است اینگونه هزینههای مکرر را تحمل کند، چراکه از کیسه نفت پرداخت شده است. اما به هر حال در چنین فضایی هیچ اقتصادی سامان نخواهد یافت. با این وضعیت خاتمی به خوبی میداند که مفهوم «منافع ملی» تا چه پایه در این کشور، غریب است.
خاتمی به خوبی میداند که نظام اداری که او وارث و در رأس آن است، همچون مرکبی است بیلگام که راه خود را میرود نه راهی که او میخواهد. هرم مدیریتی کشور در سالهای پس از انقلاب به دو قسمت زیرین و زبرین تبدیل شده است: ذوزنقهیی در زیر و مثلثی در بالا داد و ستدی میان این ذوزنقه و آن مثلث نیست. نیروهای شایسته این ذوزنقه به آن مثلث راه نمییابند و مدیران ناشایسته آن مثلث به ذوزنقه جابهجا نمیشوند. خاتمی مجبور است کشور را با مدیرانی که پلکان سازمانی را به طرق معمول طی نکردهاند و سازمان خویش را فقط از بالا نظاره کردهاند، بسازد و این کاری ناممکن است. چنین نظام اداری بیماری، فقط به این علت تاکنون دوام آورده است که در پشت آن یک نظام بودجهریزی مبتنی بر توزیع رانتهای نفتی قرار داشته است. نظام بودجهریزی فعلی ایران ـ که تداوم آشفتهیی از همان نظام بودجهریزی سالهای قبل از انقلاب است ـ در اوایل دهه پنجاه، عامدانه به گونهیی طراحی شده است که توزیع رانتهای حاصل از درآمد نفت میان گروههای ذینفع حول قدرت سیاسی، شفاف نباشد.
خاتمی میداند که اصلاح این نظام بودجهریزی تقریباً ناممکن است، چراکه تمامی مدیرانی که هماکنون در مثلث فوقانی هرم مدیریت کشور حضور دارند، به این نظام توزیع رانتها خو کردهاند و حفرههای ناکاراییشان را از طریق رانتهای این نظام توزیع، جبران میکنند. بنابراین آنان به اصلاح چنین نظامی تن نخواهند داد ـ همچنان که تاکنون تن ندادهاند و خاتمی به خوبی میداند که توسعه سیاسیاش عقیم خواهد ماند، اگر نظام بودجهریزی مبتنی بر توزیع رانت، اصلاح نشود. چراکه توسعه سیاسی به معنی متناسب کردن اجزای مختلف جامعه و توزیع متناسب قدرت سیاسی میان آنهاست و تا زمانی که نظام بودجهریزی مبتنی بر توزیع رانت، خون حیاتبخش درآمد نفت را ناعادلانه و غیرشفاف توزیع کند، توزیع قدرت سیاسی موجود، عملاً اصلاح نخواهد شد.
خاتمی به خوبی میداند که شرط کافی برای رشد اقتصادی در ایران وجود ندارد. اکنون هر چه او بر تحقق شرط لازم برای رشد اقتصادی، یعنی برنامهریزی و اجرای سیاستهای اقتصادی معطوف به رشد، پافشاری کند، نتیجهیی نخواهد داد. تمامی مکاتب و نظریههای اقتصادی، تئوریها و سیاستهای پیشنهادی خود را بر یک پیشفرض مهم ـ به عنوان شرط کافی ـ استوار میکنند. آن پیشفرض چنین است: یک حکومت کارآمد (خیرخواه و همهچیزدان) بر سر کار است که از امنیت و حقوق مالکیت به خوبی حفاظت میکند. حفاظت از امنیت و حقوق مالکیت زمانی محقق میشود که حکومت دارای یک نظام حقوقی و دادگستری باشد که نهتنها از نظر سازماندهی و فنآوری مورد استفاده، متناسب و هماهنگ با سازماندهی و فنآوری نظام اقتصادی کشور باشد، بلکه دارای پنج ویژگی «سریع»، «ارزان»، «قاطع»، «بیطرف» و «همه جا در دسترس» باشد. در غیر این صورت حقوق مالکیت تولیدکنندگان، مصرفکنندگان، سرمایهگذاران، کارگران، بازرگانان و ... تضمین نخواهد شد.
به نظر میرسد نظام حقوقی و قضایی کشور، از نظر سازماندهی و فنآوری مورد استفاده، چندین دهه از نظام تولیدی و اقتصادی کشور عقب است. از این گذشته تقریباً هیچ کدام از پنج ویژگی یادشده، در آن وجود ندارد. چنین نظام حقوقی و قضایی نمیتواند بسترهای حقوقی لازم را برای یک نظام اقتصادی پویا فراهم آورد و خاتمی نیک میداند که اصلاح نظام حقوقی و قضایی موجود نهتنها از حوزه اختیارات او خارج است بلکه اگر عزمی برای اصلاح وجود داشته باشد نیز عملاً بیش از چند دوره ریاست جمهوری زمان میبرد. بنابراین حداقل در چهار سال آینده او امیدی به یک جهش اقتصادی ندارد.
خاتمی به خوبی میداند که انفجار جمعیت در سالهای گذشته، به زودی انفجارهای اجتماعی دیگری به دنبال خواهد داشت. بحران آموزش، بحران اشتغال، بحران ازدواج و بحران مسکن بحرانهای پیدرپی خواهند بود که از موج جمعیت جوان ۶۰ درصدی کشور، به زودی سر برخواهند آورد و میتوانند نهتنها تمامی اعتبار خاتمی را، بلکه تمامی اعتبار نظام را به چالش فرا خوانند.
آری خاتمی همه اینها را میداند و خیلی چیزهای دیگر را نیز و میداند که کار چندانی از او ساخته نیست. اما این را نیز میداند که با وجود همه این بحرانهای در پیش رو، اگر نیاید ممکن است امروز بحرانی آغاز شود که موجب پدیداری زودرس بحرانهای فردا شود و همه بحرانهایی که قرار است در طول سالیان بعد پدیدار شوند و احتمال عبور تدریجی از آنها وجود دارد، امروز به گونهیی متراکم به یکباره پدیدار شود و هیچ فرصت بازگشتی بر جای نگذارد.
پس خاتمی باید بماند و البته که گذشت میخواهد که همه این دشواریها را بداند و باز بماند. اما دلمان روشن است که میماند. آخر او هنوز آنقدر آرام و بیخشم و نفرت سخن میگوید و هنوز آنقدر به مردمش نزدیک است که زمزمه آنان را نیز میشنود، که با خود میگویند:
«با این سکوت اضطرابآلود
با این شب و این برکه مسدود
با کشتی بیبادبان برساحلافتاده
پاروزنان وحشت از توفان شب زاده
و ناخدای دل به تقدیر خدا داده
کی میتوان خورشید را یافت؟
کی میتوان ـ تا مرز استغنا ـ به جان تاخت؟
کی میتوان آینده را ساخت؟»
پس آنان را تنها نخواهد گذاشت و ناامید نخواهد کرد.
و
مگر ممکن است خاتمی نیاید؟ آیا میتوان پذیرفت که جامعه سرمایهگذاری
عظیمی در یک کارخانه فولاد انجام دهد ولی پس از چندین سال که کارخانه
آماده بهرهبرداری شد، اعلام شود که آن کارخانه به موزه تبدیل خواهد شد؟
اگر موزه میخواستیم باید موزه میساختیم. آیا نیامدن خاتمی به این معنی
نیست که آن همه سرمایه و عشقی که این جامعه نثار کرد تا خاتمی، خاتمی شد،
از دست رفته است؟ مگر این جامعه بیست سال هزینه نکرد و آزمونهای مختلف از
سر نگذراند تا سرمایههایی همچون خاتمی پدیدار شوند؟ آیا از این همه
سرمایه فقط ۴سال میتوان بهره جست؟ این چهار سال نیز خود به نوعی دوران
آزمون و کسب تجربه بود. میتوان تصور کرد که اکنون که خاتمی یک سرمایه
بلوغیافته ملی است او را به موزه تاریخ بسپاریم؟ و تحسین کنیم؟ باید به
هوش بود تا با آبی که باید امروز بخوریم، برای ساختن تاریخ فردا، خشت
نمالیم. آخر مگر نه آنکه رییس جمهوری باید حافظ سرمایهها و منافع ملی
کشور باشد و مگر نه آنکه خاتمی بخشی از منافع ملی ماست؟ آیا رییس جمهوری
این سرمایه را به سود خود مصادره خواهد کرد؟
آقای خاتمی، معرکه «لن
تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» برای شما فرا رسیده است. تاریخ معاصر
ایران به یاد ندارد دورهیی را که فشار برای تحول و درخواست برای اصلاح و
امواج دگرگونی، در بیرون و درون این جامعه، همراستا بوده باشند و اکنون
چنین شده است. تاریخ معاصر ایران به یاد ندارد دورهیی را که قاطبه
گروههای سیاسی و قشرهای اجتماعی، صدایشان با صدای همه جهانیان گره خورده
باشد و اکنون چنین شده است. تاریخ معاصر ایران به یاد ندارد دورهیی را که
تورم و فشار اقتصادی نیرویی شود در جهت تسریع تحولات فرهنگی و سیاسی
سازنده و اکنون چنین شده است. تاریخ معاصر ایران به یاد ندارد دورهیی را
که تغییر شاخص قیمت در بورسهای جهانی به یاری سیاستمداری صالح آمده باشد
و اکنون چنین شده است. تاریخ معاصر ایران به یاد ندارد که یک سیاستمدار
ایرانی را دنیا همان اندازه بخواهد، که ملتش، و اکنون چنین شده است. تاریخ
معاصر ایران به یاد ندارد سیاستمداری را که علاوه بر آنکه دانش دارد،
تجربه هم کسب کرده است، آسیبهای راه را نیز به خوبی میشناسد و کف نفس
نیز دارد و حدود نگه میدارد و بر این بیفزایم که حسن خداداد دارد و دلبری
هم میداند و اکنون چنین شده است.
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت.
تا
کی دوباره باید مردم این دیار صبوری کنند و انتظار بکشند تا مهربانی،
شهریار شود؟ برای این مردم، همیشه تاریخ، داشتن یک شهریار مهربان صادق، یک
آرزو بوده است. مردم ایران روانشناسی سیاسی ویژهیی دارند. آنان تا زمانی
که آستانه تحملشان فرو نریزد، پیامهای خود را به رهبران سیاسیشان مستقیم
مخابره نمیکنند. رهبران سیاسی هوشیار، باید راههایی برای دریافت و درک
پیامهای غیرمستقیم مردم بیابند. یکی از راههای غیرمستقیم ارسال پیام
توسط مردم، تولید لطیفه و طنز در مورد سیاستمدارانشان است. تا زمانی که
مردم سیاستمداری را جدی تلقی میکنند و صداقت او را باور دارند و نقش او
را در تحولات سیاسی و اجتماعیشان سازنده میدانند دست به تولید لطیفه و
طنز در مورد او نمیزنند و خاتمی هنوز سوژه طبع لطیفهپرداز مردم ایران
نشده است. این یعنی هنوز مردم صداقت، سیاست و عزم او را باور دارند. یعنی
هنوز به او امید دارند.
نگران آنم که با رفتن خاتمی، برای نسلی که در بینشاطی روییده است، راهی جز نامهربانی نماند و اگر احتمال این مسأله اندک نیز باشد، چون شدت خطر، بسیار است، حذر باید کرد. چراکه در تصمیمات عملی، شدت خطر بر احتمال خطر مقدم است.
ای سالار خرداد؛ پنجرهیی گشودهیی و افقهایی نمودهیی و دلهای انبوهی ربودهیی و اکنون نسلی امیدوار به این پنجره آویختهاند. ترسم بروی و پنجره را به روی دستان امیدوار این نسل ببندند. اندکی صبوری کن ای مرد. این نسل به سرعت میبالد، قامت میکشد و به زودی پایش به زمین خواهد رسید. آنگاه بر پای خود خواهد ایستاد و پنجرهها خواهد ساخت.
ای سید اصلاحات؛ تو میدانی که سیاستمدار خوب دو ویژگی دارد که تا زمانی که آن دو را نگه دارد، فرشتهاش به دو دست دعا نگه دارد. یکی آنکه با مردم و مثل مردم سلوک کند تا گمان نبرند که تافتهیی جدابافته است و اسطورهاش نکنند و راه انسانی حکومت کردن را بر او نبندند و از نقدش نپرهیزند و از مخالفتش نگریزند و دیگر آنکه سرمایه اعتبار و تجربهیی که از جامعه خویش گرفته است را درست خرج کند و تا پایان خرج کند و میدانی که این دومی بسیار اساسی است. آخر یک سیاستمدار خوب آن نیست که به خوبی بتواند بر امواج عاطفی جامعه سوار شود و از آنها اعتبار کسب کند و اعتبار بهدستآمده از جامعه را به نفع مصالح خویش به کار گیرد. بلکه یک سیاستمدار خوب آن است که بتواند امواج عاطفی جامعه را کنترل و هدایت کند و از اعتبار خویش مایه بگذارد و نگذارد جامعه در گذارهای تاریخی وارد بحرانهای پرهزینه شود.
پس خاتمی خوب، خاتمییی است که با مردم بماند، مثل مردم بخندد و بیش از آنکه پندشان دهد، از آنان بیاموزد و آنقدر از جان، اعتبار، منزلت و تجربه خود ذره ذره خرج کند و جامعه را از گذرگاههای خطرناک عبور دهد که در پایان چیزی برای به تاریخ سپردن از خود باقی نگذارد.
آن «مصدق» رهایی و استقلال، از سرمایه اعتباری که از ملت گرفته بود، آن اندازه به شتاب بهره برد که کشتی سیاستش فرو شکست، و آن «بازرگان» سادگی و صمیمیت، سرمایه دانش، تجربه و اعتباری که ملت به او ارزانی کرده بود را برداشت و به خانه برد. حلالش باد، اما نه انصاف بود.
تو «سید» نشان دادهیی که از
تجربه آن بزرگ نخست آموختهیی. زنهار که تجربه بزرگ دوم را فراموش نکنی.
که اگر چنین کنی، بزرگی اما نه بزرگوار. که تنها بزرگواران، خادمان
بیرشوت و منت مردمانند. تاریخ آکنده از نام بزرگان است، اما تمدنسازان
حقیقی، بزرگوارانند.
سید، در نجابت تو همین بس که مازاد درآمدهای
ارزی را در این سال آخر ریاست جمهوریات به جامعه سرازیر نکردی تا رونق
کوتاهی در اقتصاد پدیدار شود و دهان مخالفان را ببندی و مردم فریب دهی. آن
مازادها را نهادی تا مدیران پس از تو به زخمهای اصلی این اقتصاد بزنند.
سید تا اینجا نشان دادهیی که در بند نام نیستی. یک گام دیگر، از ننگ نیز نهراس. سیلاب زهد ریایی جامعه را تباه کرده است و ملامتیان دهان باز کردهاند تا از این سیلاب آلوده نصیبی ببرند. بمان تا راه نجاتی بیابیم. مگذار این نسل طعمه ملامتیان شود.
سید، ناامید نشوی. با وجود همه این دشواریها، مردم ما احساس میکنند بسیاری از سنتهای الهی که بشریت را در طول تاریخ راه برده است امروز در جامعه ما به خدمت تو آمده است. احساس میکنند بسیاری از خطاهای تاریخی مدیریت سیاسی کشور در گذشته، امروز نتیجهاش به خدمت اصلاحات تو آمده است. احساس میکنند سرمایه صدق تو در جامعه ما جواب داده است. احساس میکنند میتوانند بر همه این بحرانها و دشواریها فایق آیند؛ اگر به بازی گرفته شوند، اگر محترم شمرده شوند و اگر در تصمیمسازی مشارکت داده شوند. سید ظرفیتهای نهفته بسیار است، ابواب سعادت گشوده است، فرصتهای گشایش فراوان است. بمان تا فرصت کنیم، بیندیشیم، با هم گفتوگو کنیم و راه حل بیابیم.
راستی چرا مبدع گفتوگوی تمدنها با مردم خویش گفتوگو نمی کند؟ چرا سکوت؟ چرا سکوت؟ و البته میدانیم که نگران آنی که با گفتنت، آرامش ما را برآشوبی. ما از سکوت تو نیز گفتنیها را میخوانیم. لبخند تو نیز برای ما باغی از معناست. ما میدانیم در همین چهارسال، خطوط سیاه محاسنت سپید شد و برای آنکه دل ما نشکند آن را رنگ میکنی. ما میدانیم که با دل گریان لبخند میزنی تا ما را امید ببخشی. ما میدانیم که دل شکستهیی. اما همین شکسته بیارزد به صدهزار درست. ما میدانیم که دست بستهیی. اما نبرد بند و قلاده، شرف شیر ژیان.
سید محل کار تو محراب است: حرب با قدرتطلبیها و زیادهخواهیها. سید راه تو سلوک است: تقوا، توکل، فروتنی و گذشت، در اوج قدرت و محبوبیت. سید کار تو عاشقی و ایثار است: چون خورشید، سوختن بیرشوت و منت، در عین سادگی و روشنی و خوشرویی. سید ما تو را میفهمیم، درد تو را میشناسیم و قدر تو را میدانیم. سید به نجابتت قسم، بمان که نیازمندیم.
حمد جونم! سید! الهی هر چی درد و بلاته بخوره توی سر این .... ، الهی قدت سر چشم هر کی نمی تونه ببیندت درآد، آدم این قدر ناز نازی؟
آقای خاتمی! آقای محترم شکلاتی! شما می خواهید کشور را از چه چیزی نجات دهید؟
می خواهید مملکت را نجات بدهید، مملکتی را نجات می دهند که در آن ظلم و تبعیض و تعدی باشد، آیا خدای ناکرده در ایران به کسی ظلمی می شود؟