گفتم به دام اسیرم گفتا که دانه با من
گفتم که آشیان کو ؟ گفت آشیانه با من
گفتم که بی بهارم شوق ترانه ام نیست
گفتا بیا به گلشن شور ترانه با من
گفتم بهانه یی نیست تا پر زنم به سویت
گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من
گفتم به فصل پیری در من گلی نروید
گفتا که من جوانم فکر جوانه با من
گفتم که خانمانم در کار عاشقی رفت
گفتا به کار خودباش تدبیر خانه با من
گفتم به جرم شادی جور زمان مرا کشت
گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من
گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم
زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من
گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دوردست
دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من
گفتم ز مهربانان روزی گریزم آخر
گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من
آخییییی
قشنگه و با معنی ولی...کو عشق؟؟!!!
اینروزا اگه عشقی هم پیدا بشه، کسی باورش نمیکنه!!
پس....
لایک برای وحید
آقای رشیدی موافقم
ببخشید حوصله نداشتم شعرو بخونم !
عکسش قشنگه
ای بابا
لایک برای عکس و شعر!

شاعرش کیه؟
----------------------------------------------------------
یاد این افتادم :
نترس از عاشق شدن بیا اون با من
عشق یه زمانی وجود خارجی داشت!


این که الان زیاد پیدا میشه فقط یه سایه است!
مثل فیلم های ترسناک سرتاپای آدم رو فرا میگیره و
تیکه تیکه میکنه و دل و روده آدم رو میکشه بیرون!!
تنها راه نجات اینه که نبینیمش!!