KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

فکر اقتصادی !

                                        فکر اقتصادی !

 روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند.....  

ادامه مطلبو بزنید ...

پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند. 

این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون!...

نظرات 9 + ارسال نظر
حوریه جعفری-کامپیوتر سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 15:02



بیچاره روستایی ها!!!

والا به خدا !

حمیده احمدی سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 17:23

چرا عصبانی ؟ به خدا از اون پولها به جیب من نرفته. من فقط یه نویسنده و منتقل کننده بودم.

سوسن sanaye سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 18:39

=))
ایول فکر اقتصادی !!

واقعاً فکر اقتصادی داشت.

فاضل سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 19:37

سلام امیر جان چه طوری؟
من که رفته بودم مرخصی با فخری خانوم هماهنگ کرده بودم

بعدش امیر جان مطلب های قدیمی می زنی ها

فاضل جان تو مدتی که نبودی دیگه دل و دماغ مشاوره نداشتم. حس و حالم رفته بود ! فخری خانم هم که هی اذیتم می کرد.

رویا IT سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 21:32

اگه به میمونا می گفت آدمای اون روستارو بگیرن٬ اینقدر زود گول نمی خوردن!!

از اون حرفهای تاریخی زدید که تو یاد آدم می مونه !

شبنم کامپیوتر سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 22:08

مرسی رویا جون حرفت کاملا صحیحه

مرحبا داشت !

ک چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 14:53

سلام
حالا این آقای تاجر میمونها را واسه چی میخواست؟

بیجاره تاجره وقتی برگشته دیده شاگردش میمونها را فروخته و فرار کرده سر به بیابون گذاشته

ای خداااااااااااا خودمو می کشم ! دست شاگرد و تاجر تو یه کاسه بوده چرا نمی فهمییییییییییید ؟!!!!

ک چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 23:05

آخرش نگفتین این میمونها را واسه چی میخواست؟

راستی این شاگرد نامردش را پیدا کرد این آقای تاجر؟

ای خدا ....
چرا رو آی کیو کار نمی کنید ؟

هانی یکشنبه 8 دی 1387 ساعت 15:35

این یارو آکبنده

چرا آکبنده ؟ خیلی فکر خوبی کردا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد