روزی یه مهندس کشاورزی از کنار مزرعه ای گذشت و چشمش به کشاورزی افتاد که مشغول آبیاری بود. مهندس با دیدن کشاورز گفت شرط می بندم این مزرعه در پایان سال حتی یک تن گندم هم به شما نخواهد داد.
کشاورز گفت من هم با شما هم عقیده ام ! مهندس گفت : شما از کجا فهمیدید ؟ کشاورز گفت : از اونجا که این مزرعه برنجه نه گندم !
خیلی خوش اومدی حمید خان. مثل همیشه چای نخورده رفتی؟!