بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم می زد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه می کرد ...
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! می شود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟!
ناگهان ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى زد و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى به گوش رسید که می گفت : چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟!
بزن رو ادامه ...
مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت : اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!!
از جانب خداى متعال ندا آمد که : اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست می دارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ می دانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ می دانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟! هیچ می دانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟! من همه اینها را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت : اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! می شود به من بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ می شود به من بفهمانى احساس درونیشان چیست ؟ اصلا می شود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟!!
صدایی از جانب باری تعالى آمد که :
اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟
سلام ... خیلی با نمک بود ... اما اگه خدا آرزوی اول اون فرد رو برآورده کرده واسه این بوده که آرزوی دومش خیلی ساده بوده . واسه فهمیدن همه ی اون چیزایی که در آرزوی دوم مطرح شده فقط باید ۱ لحظه آدم از پوست زمخت مردونه ی خودش خارج بشه و خودشو جای لطیف ترین پدیده ی روی زمین بزاره ! اون وقته که همه ی اون احساسات رو درک می کنه ! از خدا باید به خاطر آفریدن خانومای مهربون تشکر کرد ...
مرسی بابت نظرت جناب سجاد.
البته الانه پسرها همه می تونن از روحیات خانمها سر در بیارن. چون به قول شما همه از پوست مردانه دراومدن و گیسو می ذارن و ابرو برمیدارن و صداشونو نازک می کنن. مرد خیلی کم شده.
مرسی حمید جان.
خیلی خوشحالم که به زودی سعادت دیدارت نصیبم می شه.
باعث افتخار که خدا هم از کارمون سر در نمیاره
والا به خدا.
سلام
با اینکه دخترم اما می گم حق با شماست چون منم سر در نیاوردم
خدا سر در نیاورده اون وقت شما ؟
مرسی از نظرتون.
ایول!!
!
مرسی
سلام با آقا سجاد موافقم.به راحتی نمیشه احساسات لطیف خانمارو درک کرد.اما شوخی تون باخداجالب نبود.
چون شما هنوز از پوست فولادیتون در نیومدید و واسه همین این جور فکر می کنید. تو این داستان کلی تعابیر از عشق خدا به بنده اش نوشتم.
نتیجه گیری خدا در کار جهاد سازندگی فعال تر از امور بانوان است
(خدا خیییییییییییلی بزرگه شوخی های ما رو می بخشه)
احسنت. مرسییی.
یه کم به کار بندازین درست میشه !

ایول !! جالب بود
کار انداختیم سوخت.
با خدا هم شوخی ؟
خدا ظرفیت و صبرش از همه بنده هاش بیشتره. خدا در هیچ ویژگی مثبتی با بنده هاش قابل مقایسه نیست.
می تونیم
بله که می تونیم !