کدام رهیافت جهت دستیابی ایران به دموکراسی بهتر است...؟
برای دستیابی به مردم سالاری در جوامع بشری به لحاظ نظری و تجربی سه رهیافت به شرح زیر قابل شمارش و تامل میباشد٬ حال با توجه به این رهیافتها و با توجه به شرایط امروزی ایران به نظر شما در حرکت جامعه ما بسوی مردم سالاری باید از کدامیک از این رهیافتها بهره برد تا بتوان حرکتی که ممد دموکراسی در جامعه ما میباشد را دامن زده و نیروهای دموکراسی خواه در این مسیر تکمیل کننده یگدیگر در عرصه عمل اجتماعی باشند؟
۱) تاکید بر عوامل اجتماعی و اقتصادی (وجود طبقه متوسط، شهرنشینی، سطح سواد، سطح درآمد سرانه و صنعتی شدن، ...) دارد که «سیمور مارتین لیپست» مهمترین نظریه پرداز این رهیافت است به گونهای توسعه اقتصادی و اجتماعی را اصلیترین عامل ایجاد دموکراسی کارآمد میداند و استدلال میکند که دموکراسی نیاز به وجود یک طبقه متوسط قوی و مستقل دارد.
۲) نظریه پردازان بسیاری بر ایجاد اصلاحات در ساختار رسمی (حقوقی و سیاسی) تاکید دارند و معتقدند اصلاح نهادهای رسمی بر عملکرد سیاست و حکومت و اداره کشور تاثیر میگذارد. این دسته از نظریه پردازان بیشتر به چارچوب نهادی و حقوقی حکومت دموکراتیک بها و اهمیت میدهند و مدعیاند وجود یک چارچوب دموکراتیک مناسب همراه با رویهها و تقنینهای لازم خودبخود عملکرد صحیح یک حکومت و توسعه اقتصادی و اجتماعی را به دنبال دارد.
۳) تاکید بر عوامل فرهنگی دارد و برآن است که شرط لازم و اصلی کارآیی یک حکومت دموکراتیک قبل از هر عامل دیگر وجود فرهنگ و زندگی مدنی و دموکراتیک است. «الکسیس دوتوکویل» وجود فرهنگ جمعی و تجلی آن یعنی وجود انجمنهای داوطلبانه انبوه و تنوع مردمی را مهمترین عامل موفقیت دموکراسی در آمریکا میداند و از اینرو بر توسعه فرهنگی را رهیافت بسوی دموکراسی میداند.
با توجه به اینکه جوامع بشری در مسیر الکترونیکی شدن قرار دارند و رهیافتی موثر تر خواهد بود که در جوامع الکترونیک موثر تر باشه از جامعه ی ایران به جامعه ی الکترونیک همکلاسی بیایم....
تاثیر کدوم رهیافت رو جهت دستیابی جامعه ی همکلاسی به دموکراسی یا توسعه ی دموکراسی در این جامعه ی کوچک بیشتر میدونی؟
موفق باشی!
معتقدم ,با وجود ماهیت ظاهرا دوگانه ی دیکتاتور دموکرات ,محور ,سیاست کارامد در ایران تنها با یک دیکتاتوری ناب و با درایت امکان پذیر است
رای دستیابی به مردمسالاری در جوامع بشری به لحاظ نظری و تجربه سه رهیافت به شرح زیر قابل شمارش و تامل میباشد:
1- تاکید بر عوامل اجتماعی و اقتصادی (وجود طبقه متوسط، شهرنشین، سطح سواد، سطح درآمد سرانه و صنعتی شدن،...) دارد که «سیمور مارتین لیپست» مهمترین نظریهپرداز این رهیافت است بهگونهای که توسعه اقتصادی و اجتماعی را اصلیترین عامل ایجاد دموکراسی کارآمد میداند و استدلال میکند که دموکراسی نیاز به وجود یک طبقه متوسط قوی و مستقل دارد.
2- نظریهپردازان بسیاری بر ایجاد اصلاحات در ساختار رسمی (حقوقی و سیاسی) تاکید دارند و معتقدند اصلاح نهادهای رسمی بر عملکرد سیاست و حکومت و اداره کشور تاثیر میگذارد. این دسته از نظریهپردازان بیشتر به چارچوب نهادی و حقوقی حکومت دموکراتیک بها و اهمیت میدهند و مدعیاند وجود یک چارچوب دموکراتیک مناسب همراه با رویهها و تقنینهای لازم خودبهخود عملکرد صحیح یک حکومت و توسعه اقتصادی و اجتماعی را بهدنبال دارد.
3- تاکید بر عوامل فرهنگی دارد و بر آن است که شرط لازم و اصلی کارایی یک حکومت دموکراتیک قبل از هر عامل دیگر وجود فرهنگ و زندگی مدنی و دموکراتیک است. «الکسیس دوتوکویل» وجود فرهنگ جمعی و تجلی آن یعنی وجود انجمنهای داوطلبانه انبوه و تنوع مردمی را مهمترین عامل موفقیت دموکراسی در آمریکا میداند و از اینرو توسعه فرهنگی را رهیافت به سوی دموکراسی میداند.
حال با توجه به این رهیافتها در ارتباط با شرایط ایران میتوان در یک جمعبندی نتیجه گرفت که در حرکت جامعه ما بهسوی مردمسالاری باید از همه «رهیافتها بهسوی دموکراسی» بهره برد و برنامهای دربرگیرنده را طراحی کرد که همزمان بتواند به تقویت عوامل اقتصادی، اجتماعی، حقوقی و سیاسی و فرهنگی ممد دموکراسی در جامعه ما دامن زند و نیروهای دموکراسیخواه در این مسیر تکمیلکننده یگدیگر در عرصه عمل اجتماعی باشند.
هر سه تارو بریز توی دیگ یه بند انگشت چوب و چماغ اضافه کن... به مقدار کافی هم دیکتاتوری... وقتی بار اومد یه ذره آبلیمو بهش بزن تا مزه بگیره...
جدا از شوخی به نظرم٬ نظریه های اول و دوم بسیار در یکدیگر تنیده شده اند٬ اما نظریه ی سوم چیزی بود که جناب خاتمی نیز در ایران سعی در اجرای آن داشتند که هنوز هم یاد خوش آن ایام در ذهن ها باقیست...
عملکرد اصلاحات در سیستم حکومتی بر عوامل اجتماعی و اقتصادی تاثیر مستقیم دارد اما جنبه فرهنگی از پنجره ای دیگر پیشرفت را به همراه خواهد داشت که بسیار نیکوتر است.
شادکام باشید.