من از آن ابتدای آشنایی شدم دیوانه ی موج نگاهت
تو رفتی و گذشتی زیر باران من و دستی تکان دادن برایت
تو رفتی و باز هم مثل همیشه من و یادت گریه کردیم
تو ناچاری برای رفتن ولی من همیشه تشنه ی زنگ صدایت
شب و مهتاب و اشک و یاس و گلدان همه با هم سلام , می رسانند
هوای آسمان دیده ابریست هوای کوچه نیز , غرق رد پایت
اگر می ماندی و تنها نبودم عروس آرزو خوشبت می بود
تو فکرش را بکن چه لذتی داشت شکفتن روی باغ شانه هایت
کتاب زندگی یک قصه دارد و تو آن ماجرای بی نظیری
و حالا قصه ی من غصه ی توست و شاید غصه ی من ماجرایت
سفر کردن به شهر دیدگانت به جان شمدانی کار من نیست
فقط لطفی کن و دل را بیانداز به رسم یادگاری زیر پایت
شبی پرسیدم از خود هستیم چیست ؟ به جز اشک و نیاز و یاد و تقدیر
و حالا با صداقت می نویسم همین هایی که من دارم فدایت
دعایت می کنم خوشبخت باشی تو هم تنها برای خود دعا کن
الهی گل کند در آسمان ها خلوص غنچه ی سرخ دعایت
ای بابا. شمام که......