روزی مارتین با چهره ای بسیار غمگین به خانه آمد.
همسرش می پرسد :
" چه شده ؟ چرا این قدر ناراحتی ؟ "
مارتین لوترکینگ با دلگیری خاصی می گوید :
" هیچی ! "
چند لحظه بعد همسرش در حالی که لباسش را عوض کرده بود
و لباس مشکی مخصوص عزا پوشیده بود، آمد.
مارتین با تعجب می پرسد :
" چی شده ؟ چرا لباس عزا بر تن داری؟ "
زنش می گوید :
" نمی دانی ! او مرده! "
مارتین می گوید : " کی؟ "
همسرش جواب می دهد : " خدا. "
مارتین با تعجب می پرسد :
" این چه حرفی است که می زنی؟ "
همسرش می گوید:
" اگر خدا نمرده، پس چرا این قدر غمگینی؟ "
خیلی قشنگ بود مهسا جون!