بوی ماه مدرســــه...
به نام خدا
برای خریدن یه کیف رفته بودیم بیرون، دنبال یه کیف می گشتم که جیب های زیادی داشته باشه، دونه دونه جیب هاشونو می شمردم تا رسیدم به یک کیف که شش تا جیب
داشت، روی اکثر کیف ها عکس ِ کلاه قرمزی و پسرخاله بود، ولی اون کیفی که من انتخاب کردم کلاه قرمزی نداشت، وقتی رفتم مدرسه اولین چیزی که توجهمو جلب کرد صف بستن بچه ها بود، از جلـــــــــــــو، نظام!
روز اول تا قبل از شروع اولین کلاس مامانم همرام بود...
سال چهارم، پنجم و اول راهنمایی که تو مدرسه ی مصطفی خمینی درس می خووندم، اطراف مدرسمون پر بود از باغ های گردو و درخت های بلند چنار، سرکلاس که بودیم گاهی صدای سگ های نگهبان ِ باغ می اومد، صدای کلاغ ها هم می اومد اما عادی شده بود درست برخلاف ِ بوی سوزوندن ِ برگهای چنار که برامون خیلی هم عادی نبود، برای همین پنجره ی کلاس رو می بستیم که دود اذیتمون نکنه، روی شیشه ی پنجره ی کلاسمون یه علامت ضربدر بود، یه بار معلم خوبمون، آقای مساجدیان برامون توضیح دادن که این ضربدرها بازمونده ی چسب هاییه که روی شیشه ها زده بودن تا وقتی حمله ی هوایی صورت میگیره خورده های شیشه رو تن بچه ها نریزه!
روزی که تو دانشکده برق دیدم یه جا نوشته: جنگ، جنگ تا پیروزی، یاد ضربدر روی شیشه ها افتادم، یاد همه ی یادگارهای دفاع مقدس که به قیمت سرد شدن بدن ها، یادگار شدند...
الان کتاب یادگاران دفاع، اثر امور دانشجویان شاهد و ایثارگر جلومه،با لیست هشتاد شهید از هیئت علمی و دانشجویان دانشگاه صنعتی خواجه نصیر...
کاش مهر امسال با خبر ِ زندانی شدن یک همکلاسی شروع نمی شد، یادش به خیر، درست پنج ِ آذر سال پیش بود که با هستی خضروی و دوست خوبم ادریس صالحی آشنا شدم، هستی خضروی دبیر انجمن اسلامی دانشکده ی عمران، عضو انجمن اسلامی مرکزی دانشگاه و سردبیر نشریه ی دانشجویی پویشه.
امیدوارم هرچه زودتر دوباره خانم خضروی رو تو مدرسه ببینیم، میون ِ همه ی همکلاسی هایی که همیشه با بیشترین تعداد رای اونو به عنوان صدای خودشون انتخاب می کردند...
آرزو می کنم، سال تحصیلی ِ 87،88 برای همه ی همکلاسی ها، سال ِ آفرینش یادگارهای قشنگ باشه!
امروز میرم نمایشگاه بهمن و کتاب برنامه ریزی به روش قلم چی رو می خرم، به یاد شب های قشنگ ِ کنکور....
یاد خیلی خاطرات افتادم٬


مثل یه فیلم تند!
یادش به خیر! چقدر می خندیدیم!!
چه شیطونی ها کردم که هنوز کشف نکردن!!
اخی یاده دورانه شیرین مدرسه افتادم
چه روزایی بود،یادش به خیر.امیدوارم سال تحصیلی جدید توام با موفقیت برای همکلاسیهای خوبم باشه
حس خوبی ندارم می پرسم این چه حسی ولی کسی این نمی دونه
یاد بدترین لحظه زندگیم وقتی رتبم گرفتم
خدا واسه هیچ کی نیا ره