KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

خاطره ای از شهید فرهاد حسن فامیلی

مادر شهید میگوید: بعد از شهادتش تا شش ماه در خانه وجود او را حس می کردم. تا شش ماه او را در خانه می دیدم. یکبار غذا درست کرده بودم برای ناهار. هیچ کدام از فرزندان دیگرم در خانه shahid farhad hasan familiنبودند. یک لحظه حس کردم بوی خوش و عجیبی در خانه پیچید. من همیشه لباس‌های او را بعد از شهادت می‌شستم و اتو می‌کردم. در حال اتو کردن بودم آن بوی خوش به مشامم رسید. در همان لحظه صدای افتادن کفگیر از آشپزخانه آمد. خم شدم و از پشت در نگاه کردم که ببینم چه کسی است (چون هیچ کس آن موقع در خانه نبود) دیدم کفگیر از روی در قابلمه افتاده است

و یک آن یک سایه‌ای از جلو چشمانم رد شد. گفتم خوب شاید به نظرم آمده و اهمیتی ندادم. همان شب به خواب خواهرش آمد. حال ادامه را از زبان خواهر شهید می‌خوانیم: خواب می‌بینم که فرهاد با یک لباس سفید که اصلا پاهایش پیدا نبود آمد و گفت که: «من امروز با یکی از دوستام آمده بودم تا از دست‌پخت مامان بخورم کمی که خوردیم٬ کفگیر از دست من افتاد و مامان متوجه شد. ولی خیلی خوش‌مزه بود» اینو گفت و رفت.من صبح که بیدار شدم و خوابم را برای مادرم تعریف کردم او شروع به گریه کرد. او گفت دقیقا همین اتفاق دیروز افتاد اما من به شما چیزی نگفتم. خودم حس کردم که فرهاد توی این خونه است.

                                                            کانون مهدی یاوران جوان

نظرات 2 + ارسال نظر
تقدسی جمعه 25 مرداد 1387 ساعت 11:00

[ بدون نام ] جمعه 25 مرداد 1387 ساعت 15:02

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد