خواهر میگوید:بعد از شهادت فرهاد و در روزهای سرد زمستان من و خواهرم در یک اتاق خوابیده بودیم که در آن بخاری برقی روشن بود. ما در آن اتاق تنها بودیم و پدر و مادرمان در اتاقی دیگر بودند و تمام درها و پنجرههای اتاق بسته بودند. من احساس سرما کردم و از خواب پریدم خواهرم نیز با من از خواب بلند شد. در آن لحظه دیدیم که گوشه پتویمان به بخاری گرفته و دود زیادی در اتاق پیچیده است و پنجرهای که قفل آن بسته شده بود٬ باز شده است و دودهایی که در اتاق بود در حال بیرون رفتن است. نگاه کردیم که شاید
پدر و مادرمان أن را باز کردهاند چون پنجره از پشت قفل شده بود و نمیتوانست خود به خود باز شود٬ اما دیدیم که آنها خواب هستند و از این اتفاق خبری ندارند. همانجا بود که پی بردیم کار کار کسی نمیتواند باشد جز برادرمان فرهاد که بعد از شهادت نیز به فکر ما است.
کانون مهدی یاوران جوان
اقا مسعود منابع متناتو ذکر کنی بهتره
موفق باشی
این شهید دایی بنده هستند و این متن را خودم نوشتم!
هر ان که جانب اهل وفا نگه دارد
خدایش در همه حال از بلا نگه دارد
موفق باشی
ایشالا به سرنوشت نیک دایی بزرگوارت دچار بشی!