KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

صلوات بفرست دخترم...

صلوات بفرست دخترم...شوهر فاطمه روزی به همراه خود، زن جوانی را به خانه آورد و گفت: «این زن من است.» شوهر فاطمه به‌رغم داشتن خانه‌ای دیگر ترجیح داد که هر دو زن در یک خانه با هم زندگی کنند. فاطمه می‌گفت: «نهایت سعی خود را کردم که خانه آرام باشد و آن زن را قبول کردم تا شاید بچه‌هایم، روی آرامش را ببینند. اما شب‌ها وقتی بچه‌ها می‌خوابند، صدای خنده و پچ‌پچ‌های آرام آنها، دیوانه‌ام می‌کند، تا صبح آرام‌آرام گریه می‌کنم و نزدیکی‌های صبح خوابم می‌برد، هر شب کارم زار زدن است. بارها به خود می‌گفتم خوش‌به‌حال مریم، او شوهری دارد از آن خود که دوستش دارد...


سال‌هاست که فاطمه را می‌شناسم، هم او را، هم رنج‌های جانکاهش را. هر وقت او را دیده‌ام یا چشمانش را هاله‌ای از کبودی احاطه کرده، یا داخل چشمانش آنقدر خون‌آلود بوده که به‌راحتی نمی‌توانست آن را باز کند یا آنکه گوشه لبش پاره شده و آنقدر کتک خورده که صداها را به‌راحتی نمی‌تواند بشنود. فاطمه چندماه پیش زیر مشت و لگد شوهرش، دچار پارگی ناف شده بود و کارش به اتاق عمل کشید و شوهرش با این‌کار توانست اجازه ازدواج مجدد را رسما و قانونا از فاطمه بگیرد.

 

هر بار که او را این‌طور می‌دیدم به او می‌گفتم: «چرا از شوهرت جدا نمی‌شوی؟» و او نیز هر بار یک پاسخ به من می‌داد، «پس بچه‌هایم را چه کنم؟» بچه‌ها زیر دست نامادری و پدری که از پدر بودن هیچ نمی‌داند، می‌مانند. آنها دخترند، معلوم نیست که چه بلایی بر سر آنها می‌آید؟ چگونه سه دختر را بگذارم و بروم، پدرم می‌گوید به‌خاطر بچه‌ها صبر کن! اما نه به‌خاطر حرف پدرم، بلکه به‌خاطر این سه دختر باید تحمل کنم، چاره‌ای ندارم، باید تحمل کنم، اگر بروم بچه‌هایم آواره می‌شوند.

 

شوهر فاطمه روزی به همراه خود، زن جوانی را به خانه آورد و گفت: «این زن من است.» شوهر فاطمه به‌رغم داشتن خانه‌ای دیگر ترجیح داد که هر دو زن در یک خانه با هم زندگی کنند. فاطمه می‌گفت: «نهایت سعی خود را کردم که خانه آرام باشد و آن زن را قبول کردم تا شاید بچه‌هایم، روی آرامش را ببینند. اما شب‌ها وقتی بچه‌ها می‌خوابند، صدای خنده و پچ‌پچ‌های آرام آنها، دیوانه‌ام می‌کند، تا صبح آرام‌آرام گریه می‌کنم و نزدیکی‌های صبح خوابم می‌برد، هر شب کارم زار زدن است. بارها به خود می‌گفتم خوش‌به‌حال مریم، او شوهری دارد از آن خود که دوستش دارد.

 

روزی در یک جلسه و پس از پایان آن، به فردی شرح حالم را گفتم، گفتم پچ‌پچ‌ها و خنده‌های شبانه‌ آنها مرا خفه می‌کند. آنقدر شب‌ها گریه کرده‌ام که چشمم دیگر درست نمی‌بیند، من چه‌کار باید بکنم؟» آن آقا به من گفت: «دخترم وقتی به رختخواب می‌روی صلوات بفرست، آنقدر صلوات بفرست تا خوابت ببرد.»

 

من هم همین کار را می‌کنم، آنقدر صلوات می‌فرستم تا به‌خواب روم. ولی اگر این دخترها را شوهر بدهم برای دو تا از آنها خواستگار آمده، از این خانه می‌روم، برای همیشه. من دیگر در این خانه کاری ندارم.

 

من که تا این لحظه مثل سنگ، سنگ‌سنگ، به حرف‌های او گوش می‌کردم و نمی‌دانستم که به او چه بگویم و حلقه‌های اشک را در چشمانم به محکمی نگه داشته بودم که سرازیر صورت برافروخته‌ام نشود، با خود گفتم: «پس قانون چه؟» قانون برای تو چه خواهد کرد؟ از فاطمه خداحافظی کردم و تمام راه بر تحقیر عاطفی و بر تنهایی او زارزار گریستم. به‌راستی اگر مشکلات روحی فاطمه حاد شود، او به کجا می‌رسد؟ اگر از خانه شوهرش بیرون بیاید، راهی کجا خواهد شد؟ او سرخورده و سرگردان است، چه کسی می‌تواند به او کمک کند، چه کسانی دغدغه‌ حل مشکلات او را دارند؟ کدام لایحه به آنچه که بر فاطمه و فاطمه‌ها رفته و آینده مبهم آنها می‌اندیشد؟


نوشتاری از پروین بختیار نژاد

نظرات 5 + ارسال نظر
نازنین علوم تجربی دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 12:56 http://maradaryab32.blogsky.com/

سلام
زیبا بود و غمناک

h,kashefi دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 13:58

$ دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 14:42

Khob ke chi?manzor??

؟ سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 14:12

دوست خوبم دولت و مجلس محترم مشکل را کاملا حل کرده اند دیگر جای نگرانی نیست بدون ناقص کردن زن اول و بی هیچ نیازی به موافقتش قانون اجازه ازدواج مجدد به مردان داده و اسلام ناب محمدی جاری شده.غم چه می خورید؟

مسافر سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 16:48 http://mosafer0841.mihanblog.com

باید باز هم صلوات فرستاد ما زنهای ایرانی راههای دیگه ای هم بلدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد