روز میلاد محمد، اشک میریزی چرا؟

---

به نام خدا

روز میلاد حضرت محمد(ص) بود، برای شرکت در مراسم جشن رفتم مسجد محلمون، دم در مسجد یه بچه رو دیدم که داره گریه می کنه، می شناختمش، پسر مداحی بود که صدای دلنوازش مسجد رو پر کرده بود، بعد از سلام بهش گفتم: روز میلاد محمد، اشک میریزی چرا؟

گفت داشتم قند پخش میکردم، وقتی رسیدم جلوی حاج آقا(روحانی مسجد) حواسم نبود، پام خورد به چایی جلوشونو و چایی ریخت، بابام هم تا دید پای حاج آقا سوخته، همونجا زد زیر گوشم و گفت برو بیرون دسپاچلفتی!

حاج آقا هم از این کار بابام ناراحت شد نمی خواست من از مسجد برم بیرون اما بابام نذاشت کاری کنه!

گفتم حالا دلخور نباش، بزرگ میشی یادت میره! 

گفت دلخور نیستم از اینکه بابام منو زده، دلخوریم از اینه که وقتی هفته ی پیش حاج آقا در مورد رفتار پیامبر(ص) با حسن و حسین و بچه های دیگه سخنرانی می کرد، بابام کلی به به و چه چه کرد، الانم داره  مثلا واسه حضرت محمد میخونه، همیشه هم به داداش بزرگم میگه، پاک ماندن در جوانی شیوه ی پیغمبریستو نصیحتش میکنه که از ائمه الگو بگیره اما نمیدونم چرا هیچوقت حتی یه لحظه چهره ی پیامبرو توی بابام ندیدم!

دلخوریم از اینه که بابام تو زیارت عاشورا قاتلین امام حسینو لعنت میکنه اما انگار حواسش نیس که خودش قاتل ارزشای محمد و حسینه!