یک لحظه به من نگاه کن فقط یک لحظه ; دیدی ؟ می دونم که دیدی اما نخواستی که ببینی و رد شدی - اما من رد نمی شم میمونم - چه تو بخوای و چه تو نخوای - هرگز نذاشتم کسی خوردم کنه
ولی به تو این اجازه رو دادم - تو هم کاملا خوردم کردی رو از روم رد شدی - انگار نه انگار من هستم -اصلا واست مهم نبودم که بهم فکرکنی چه برسه به ترحم ---------------- هر چی می خوام نفرینت کنم اما دلم نمیزاره-----------------حسرت چیز بدیه اون هم حسرت داشتن یه چیزی .......................................
یک عمرتو را به هر کجایی بردم هر لحظه گذشت و بی تو من پژمردم
حالا تو بمان و قصه ات راهت باش از بس نرسیدم به تو آخر مردم
با دیدنت اشک تو چشام حلقه میزنه و می خوام فریاد بزنم که........ -------- چشمام بی اختیار در پی دیدن تو جابجا میشه و مصداق این شعر میشم که
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
.
.
.
.
.
.
برو با خیال راهت ( میدونم خیالت راحته اصلا من رو یادت نمیاد) من هنوزم اینجا اسیرم .............
در کوی حقیران به دلی دخیل بستم با ناز و کرشمه اش از حال رفتم
صد حیف مرا یک نظر هم ندید یارم یار رفت و من در خیال دخیل مستم
شبی با یاد تو ........
خیلی پیچیده گفتی ولی واسه شب زنده داران عاشق قابل درک هستش
جمله عالم را هویدا کرد عشق
آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق
عقل را در شهر بند غم گذاشت
عیش ها در کوه و صحرا کرد عشق
آسمان را از شفق در خون نشاند
دست خونریزی چو بالا کرد عشق
حسن معنی را ز دلها جلوه داد
خاک را آیئنه. سیما کرد عشق
درد و سوز و آه و زخم سینه را
از برای ما مهیا کرد عشق
با خس و خار آتش سوزان نکرد
آنچه گویا با دل ما کرد عشق