صبح هم به موقع برای کنکور دادن رفتم، حوزه ی ما یه مدرسه بود توی خیابان برغان، یه خیابونه که یه سرش میدون امامه ، یه سرش هم میدون آزادگان کرج!
سر جلسه بیشتر آب پرتقال خوردم، شاید حدود بیست دقیقه وقت زیاد آوردم!
هفته ی بعدش که امتحان آزاد بود، اینقدر به کنکور سراسری مطمئن بودم که هیچی نخووندم و هیچ مروری واسه آزاد نکردم!
موقع انتخاب رشته، از اولین رشته تا آخرین رشته رو با دقت انتخاب کردم! سی تای اول IT بود ، یه تعداد صنایع و یه تعداد نرم افزار هم بعدش بود، بقیش هم مخلوط!
انتخاب چهارمم اینجا بود که قبول شدم، قبل از اینجا هم شریف و تهران و امیرکبیر رو زده بودم!
یادمه توی کل دانشگاههای دولتی ایران، چیزی حدود هفت دانشگاه مهندسی IT داشتن!
به خاطر یه مشکل که بعدا رفع شد، IT ِ دانشگاههایی مثل صنعتی اصفهان و سیستان و ... حتی آخر رشه ها هم نذاشتم، چون میخواستم حتما تهران و حومه باشم!
برای همین فقط چهار انتخاب اول برام راضی کننده بود
که چهارمی رو قبول شدم!
بعد از مهر رو دیگه نمیگم، چون غم انگیزه!
الان همکلاسیهامو بیشتر از رشته و دانشگاهم دوس دارم
اشتم تست کنکور سال های پیش رو می زدم. همه درصدهای دروس تخصصی بالاتر از ۶۰ اما نمیدونم چرا توی خود کنکور اصلی این جوری نشد شاید وقتی داشتم با خدا چت می کردم اشتباه تایپی کردم و خدا یه چیز دیگه بهم داد.عقیق رو داد اما نه.شوخی کردم. خدا خودش میدونه چیکار کنه که به نفع بنده اش باشه. اما چه خیال راحتی داشتم من. انگار اطمینان داشتم که حتما قبول میشم. شاید باورتون نشه اما اصلا اظطراب نداشتم. کلی داشتم می گفتم می خندیدم. تا صبح هم خوابم نبرد و بودم. وقتی از امتحان اومدم بیرون هم بودم چون دیگه راحت شده بودم. چه خوب دادم چه بد٬ دیگه راحت شدم. اما خدا را شکر که حالا میشه گفت جای بدی قبول نشدم. مخصوصا با آشنایی با دکتر عقیق صفاییخانم زنیر خانم یراقی اقای جعفریخانم قائمی خانم مالکیدکتر میربهاو کلا یوگی و دوستان بسیار شاد شدم.
من که تا می تونستم کاره روحی کردم..اصلانم اضطراب نداشتم با اینکه کلی از کتابمو لاشو باز نکرده بودم بهتر بگم درسهایی که تموم نکرده بودم بیشتر از درسهایی بود که تموم کرده بودم ولی خیلی ریلکس بودم...صبحم همراه یکی از آشناهامون رفتم سر جلسه جاتون خالی تو راه آهنگ شاد زدیمو کلی خندیدم اصلانم عینه خیالم نبود که میخوام چند دقیقه دیگه کنکور بدمدمه در حوضه امتحانی هم کلی بگو بخند کردیم با بچه ها و فکر کنم از بس خندیدم با شکم درد از خنده رفتیم سر جلسه منم که معمولا سر جلسه وقتی به اختصاصی میرسم کلی وقت اضافه میووردم و مجبور میشدم یه ۷-۸ دور دیگم اختصاصی رو مرور کنم تا وقت امتحان تموم بشه به همین سرنوشت در کنکورم دچار شدمبسکویتا رو تا تهش خوردم آخر جلسه کلی با شکمم واسه پر خوریش دعوا افتادمنکته جالب این بود که ۱ساعت آخر تو حوضه امتحانی ما فقط ۳۰٪ از جمعیت اولیه بودنواسه من که کنکور کم استرس ترین امتحان عمرم بود آرزو میکنم هرکی فردا کنکور داره موفق باشه...مخصوصا دوستان که با ما بودن تو یونی و هوس امتحان دوباره کردن
من که اصلا فکرش رو نمی کردم تهران قبول شم ! حوزه ما دانشکده علوم دانشگاه شهید چمران بود ! فکر می کردم همون جا قبول شم ! البته توی کارنامه نهایی چمران قبول شدم اما رشته هایی مثل آبیاری و کشاورزی و ... که توی انتخاب رشته ام جزء آخرین ها بود.
شب ساعت ۱۱ خوابیدم ! کلی استرس ددداشتم !
صبح ساعت ۵ بیدار شدیم رفتیم اونجا ! یکی یکی گشتیم تا دوستان رو پیدا کردیم ! سال دومی بود که کنکور می دادم ! با اتوبوس های دانشگاه ما رو به دانشکده علوم رسوندند ! آخه دانشکده چمران شهر ما یه شهرکه که خیلی بزرگه و توی اون شهرک باید با اتوبوس به دانشکده های مختلف سفر کنی ! مثل الان که همش در حال سفریم ! صفری شدیم از بس سفر کردیم ! با دوستان دبیرستان و کانون بودیم ! یکی از بهترین روزا بود !
بعد از کلی آزمون توی کانون اون روز دیگه آخریش بود !
من که خیلی خونده بودم خیلی هم امیدوار بودم ! بعد آزمون خیلی خوشحال بودیم . خستگی از تنمون بیرون رفته بود ! دین و زندگی رو خیلی روش حساب می کردم فکر می کردم ۱۰۰ درصد می زنم اما ۵۰ - ۶۰ درصد بیشتر نتونستم ! همین کلی حالمو گرفت !
بعد آزمون از روی پل معروف به پل پنجم بالای رود کارون یه قدمی با دوستان زدیم و رفتیم خونه !
یادش بخیر بهترین دوستم رتبه اش۳۰۰۰ شد و مکانیک چمران قبول شد و ما الکترونیکی خواجه نصیر ! اولش که اون کلی تعجب کرده بود گفت چطور تهران قبول شدی ؟ بعدش که فهمید جریان چیه ؟ کلی خندید و گفت انتخاب رشته تو خراب کردی !
بعد از ۱۰ سال به تهران اومدیم ! اولش که اصلا نمی خواستم ثبت نام کنم ! چون می خواستم مکانیک آزاد رو ثبت نام کنم! اما دیگه خواست خدا بود که بیایم تهران و کلی دوست و همکلاسی خوب پیدا کنیم !
یک سال گذشت حالایک هفته قبل از مهر ماه توی تهران بودیم پس از سال رفتیم جایی که تا به حال اصلا توی فیلم ها هم ندیده بودم ! دانشکده علوم ! جمعیت همهمه می کردند همشون به الکترونیکی بودن اعتراض داشتند !
قصه اش درازه باشه تا بعد ! مرسی پست قشنگی بود !
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من که تایمر شده بودم
ساعت مانده به کنکور رو اعلام میکردم
خوشحال بودم که راحت میشم
اگه اشتباه نکرده باشم، کنکور ریاضی ها هفتم بود!


به خاطر یه مشکل که بعدا رفع شد، IT ِ دانشگاههایی مثل صنعتی اصفهان و سیستان و ... حتی آخر رشه ها هم نذاشتم، چون میخواستم حتما تهران و حومه باشم!




خوب امروز پنجمه، کتاب های زرد کانون!
دفتر برنامه ریزیمو الان نگاه کردم!
حجم مطالعاتم رو در هفته ی آخر کمی کاهش دادم!
دفترچه آزمون ِ ۸۳، ۸۴ و ۸۵ رو دوباره مرور کردم!
اضطرابم کمتر از صفر بود!
شب کنکور حدودای ۱۰ خوابیدم!
صبح هم به موقع برای کنکور دادن رفتم، حوزه ی ما یه مدرسه بود توی خیابان برغان، یه خیابونه که یه سرش میدون امامه ، یه سرش هم میدون آزادگان کرج!
سر جلسه بیشتر آب پرتقال خوردم، شاید حدود بیست دقیقه وقت زیاد آوردم!
هفته ی بعدش که امتحان آزاد بود، اینقدر به کنکور سراسری مطمئن بودم که هیچی نخووندم و هیچ مروری واسه آزاد نکردم!
موقع انتخاب رشته، از اولین رشته تا آخرین رشته رو با دقت انتخاب کردم! سی تای اول IT بود ، یه تعداد صنایع و یه تعداد نرم افزار هم بعدش بود، بقیش هم مخلوط!
انتخاب چهارمم اینجا بود که قبول شدم، قبل از اینجا هم شریف و تهران و امیرکبیر رو زده بودم!
یادمه توی کل دانشگاههای دولتی ایران، چیزی حدود هفت دانشگاه مهندسی IT داشتن!
برای همین فقط چهار انتخاب اول برام راضی کننده بود
که چهارمی رو قبول شدم!
بعد از مهر رو دیگه نمیگم، چون غم انگیزه!
الان همکلاسیهامو بیشتر از رشته و دانشگاهم دوس دارم
اشتم تست کنکور سال های پیش رو می زدم. همه درصدهای دروس تخصصی بالاتر از ۶۰
اما نمیدونم چرا توی خود کنکور اصلی این جوری نشد
شاید وقتی داشتم با خدا چت می کردم اشتباه تایپی کردم و خدا یه چیز دیگه بهم داد.
عقیق رو داد
بودم. وقتی از امتحان اومدم بیرون هم
بودم چون دیگه راحت شده بودم. چه خوب دادم چه بد٬ دیگه راحت شدم.
صفایی
خانم زنیر
خانم یراقی
اقای جعفری
خانم قائمی
خانم مالکی
دکتر میربها
و کلا یوگی و دوستان
بسیار شاد شدم.
اما نه.شوخی کردم. خدا خودش میدونه چیکار کنه که به نفع بنده اش باشه. اما چه خیال راحتی داشتم من. انگار اطمینان داشتم که حتما قبول میشم. شاید باورتون نشه اما اصلا اظطراب نداشتم. کلی داشتم می گفتم می خندیدم. تا صبح هم خوابم نبرد و
اما خدا را شکر که حالا میشه گفت جای بدی قبول نشدم. مخصوصا با آشنایی با دکتر عقیق
به این فکر می کردم که امسال یه مهندسی توپ باکلاس با رتبه خوب قبول می شم که مامان و بابام راضی بشن٬

بعد سال بعد واسه خودم کنکور هنر می دم!!
بیکار بودم ها!!
بعدش با دوستانی آشنا شدم که حتی یادم رفت کنکور ثبت نام کنم!!
من که تا می تونستم کاره روحی کردم..اصلانم اضطراب نداشتم با اینکه کلی از کتابمو لاشو باز نکرده بودم بهتر بگم درسهایی که تموم نکرده بودم بیشتر از درسهایی بود که تموم کرده بودم
ولی خیلی ریلکس بودم...صبحم همراه یکی از آشناهامون رفتم سر جلسه جاتون خالی تو راه آهنگ شاد زدیمو کلی خندیدم اصلانم عینه خیالم نبود که میخوام چند دقیقه دیگه کنکور بدم
دمه در حوضه امتحانی هم کلی بگو بخند کردیم با بچه ها و فکر کنم از بس خندیدم با شکم درد از خنده رفتیم سر جلسه
منم که معمولا سر جلسه وقتی به اختصاصی میرسم کلی وقت اضافه میووردم و مجبور میشدم یه ۷-۸ دور دیگم اختصاصی رو مرور کنم تا وقت امتحان تموم بشه به همین سرنوشت در کنکورم دچار شدم
بسکویتا رو تا تهش خوردم آخر جلسه کلی با شکمم واسه پر خوریش دعوا افتادم
نکته جالب این بود که ۱ساعت آخر تو حوضه امتحانی ما فقط ۳۰٪ از جمعیت اولیه بودن
واسه من که کنکور کم استرس ترین امتحان عمرم بود
آرزو میکنم هرکی فردا کنکور داره موفق باشه...مخصوصا دوستان که با ما بودن تو یونی و هوس امتحان دوباره کردن
بی خیال بودم
در چه حالی بودید ؟
من که اصلا فکرش رو نمی کردم تهران قبول شم !







حالایک هفته قبل از مهر ماه توی

حوزه ما دانشکده علوم دانشگاه شهید چمران بود !
فکر می کردم همون جا قبول شم !
البته توی کارنامه نهایی چمران قبول شدم اما رشته هایی
مثل آبیاری و کشاورزی و ... که توی انتخاب رشته ام
جزء آخرین ها بود.
شب ساعت ۱۱ خوابیدم ! کلی استرس ددداشتم !
صبح ساعت ۵ بیدار شدیم رفتیم اونجا !
یکی یکی گشتیم تا دوستان رو پیدا کردیم !
سال دومی بود که کنکور می دادم !
با اتوبوس های دانشگاه ما رو به دانشکده علوم رسوندند !
آخه دانشکده چمران شهر ما یه شهرکه که خیلی بزرگه
و توی اون شهرک باید با اتوبوس به دانشکده های مختلف
سفر کنی ! مثل الان که همش در حال سفریم !
صفری شدیم از بس سفر کردیم !
با دوستان دبیرستان و کانون بودیم !
یکی از بهترین روزا بود !
بعد از کلی آزمون توی کانون اون روز دیگه آخریش بود !
من که خیلی خونده بودم خیلی هم امیدوار بودم !
بعد آزمون خیلی خوشحال بودیم .
خستگی از تنمون بیرون رفته بود !
دین و زندگی رو خیلی روش حساب می کردم فکر می کردم
۱۰۰ درصد می زنم اما ۵۰ - ۶۰ درصد بیشتر نتونستم !
همین کلی حالمو گرفت !
بعد آزمون از روی پل معروف به پل پنجم بالای رود کارون
یه قدمی با دوستان زدیم و رفتیم خونه !
یادش بخیر بهترین دوستم رتبه اش۳۰۰۰ شد و مکانیک
چمران قبول شد و ما الکترونیکی خواجه نصیر !
اولش که اون کلی تعجب کرده بود گفت چطور تهران قبول
شدی ؟ بعدش که فهمید جریان چیه ؟
کلی خندید و گفت انتخاب رشته تو خراب کردی !
بعد از ۱۰ سال به تهران اومدیم !
اولش که اصلا نمی خواستم ثبت نام کنم ! چون می خواستم مکانیک آزاد رو ثبت نام کنم!
اما دیگه خواست خدا بود که بیایم تهران و کلی دوست و همکلاسی خوب پیدا کنیم !
یک سال گذشت
تهران بودیم پس از سال رفتیم جایی که تا به حال اصلا توی
فیلم ها هم ندیده بودم ! دانشکده علوم !
جمعیت همهمه می کردند همشون به الکترونیکی بودن
اعتراض داشتند !
قصه اش درازه باشه تا بعد ! مرسی پست قشنگی بود !