KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

تکیه بر همین دیوار!

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى پیامبرى باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد مى‏آمد که بگوید: «پدرت فدایت دخترم!».

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى پیامبر باز کرده بود که هر غروب مى‏آمد که بگوید: «شادى دلم»، «پاره تنم».

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى پیامبرى باز کرده بود که مى‏خواست برود سفر و آمده بود زیر گلوى او را ببوسد.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى پیامبرى باز کرده بود که پى «کساى یمانى» مى‏گشت تا در آن آرامش یابد.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى پسرش حسن«ع» باز کرده بود «جدّت زیر کساست، برو نزدیک».

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به حسین«ع» خسته از راه آمده، گفته بود «نور چشمم»، «میوه‏ى دلم»، «جد و برادرت زیر کسایند».

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى على«ع» باز کرده بود. روى على(ع) که بى‏تاب مى‏گفت «بوى برادرم محمد(ص) مى‏آید».

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار، یعنى آیا در را روى جبرئیل خودش باز کرده بود؟.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگارى را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیرى که از این همه سخاوت گریه مى‏کرد.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه‏اى کشیده بود روى سرش چون حتى چادرش را بخشیده بود.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون تا دست‏هاى مسکینى آن را بقاپد، بعد از گرسنگى روزه‏ى بى سحرى چشم‏هایش سیاهى رفته بود.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان شب بعد را به دستهاى یتیمى سپرده بود. و باز به اسیرى.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به صورت شرمنده‏ى زنى که براى بار دهم سؤالى را مى‏پرسید لبخند زده بود.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را براى مردش باز کرده بود که باز با دست خالى از راه مى‏رسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه‏ها داده و خود نخورده است.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و در را روى چشمهاى خیس على باز کرده بود، روى مردى که جانش و برادرش را از دست داده بود.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و شنیده بود همسایه‏ها بلند، طورى که بشنود، مى‏گویند: على! او را ببر جایى دور از شهر، گریه‏هایش نمى‏گذارد شب بخوابیم.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بر همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت ایستاده بود، گفت: «دوباره اذان بگو، من دلتنگم».

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روى على باز کرده بود که مى‏آمد تا براى سالهاى طولانى خانه نشین باشد.

 

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گفته بود «نمى‏گذارم ببریدش».

 

ایستاده بود درست پشت همین در  تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...!

 

منبع:

کتاب خدا خانه دارد، نوشته خانم فاطمه شهیدی، از منشورات پرسمان.

نظرات 3 + ارسال نظر
فتاحیان, , پنج‌شنبه 16 خرداد 1387 ساعت 18:34

تسلیت به محضر مقدس حضرت صاحب الزمان(عج) و همه شیعیان و عاشقان و محبین حضرتش.

زیبا بود...

عاصمی زاده, , دوشنبه 20 خرداد 1387 ساعت 15:46

تسلیت عرض می کنم شهادت حضرت زهرای اطهر (س) را خدمت تمامی شیعیان ومسلمانان جهان و به خصوص همکلاسی های بزرگوارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد