داستانی کوتاه...
« من یک سنت پیدا کردم ...»
داستانی کوتاه...
« من یک سنت پیدا کردم ...»
روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد.
.او از
پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی ذوق زده شد.
این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز
، سرش را به سمت پایین بگیرد(به دنبال گنج!).
او در مدت زندگیش ، 296 سکه ی
1 سنتی ، 48 سکه ی5 سنتی ، 19 سکه ی 10 سنتی ،
16 سکه ی 25 سنتی ،2 سکه ی نیم دلاری و
یک اسکناس
یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر بدست آوردن این 13 دلار و 26 سنت
، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش
157 رنگین کمان و منظره ی درختان افرا در سرمای
پاییز را از دست داد.
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید بر فراز آسمان ،
در حالی که از شکلی به شکل
دیگر در می آمدند ، ندید.پرندگان در حال پرواز ،
درخشش خورشید و لبخند
هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد !
حتی همه ی ثروت دنیا هم ارزش از دست دادن این زیبایی هارو نداره!!
دلم واسش سوخت!
خیلی قشنگ بود !!!