روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد
. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت
. از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.
حقیقت شاید تلخ باشد اما دست یافتن به آن بسیار شیرین است
افرین دوست من
خیلی خیلی قشنگ بود.ممنون
خواهش میکنم دوست من شما لطف دارین
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حسابه !
به واقع که نوشته های جبران خلیل جبران بسیار زیبا هستن.
قشنگ بود ممنونم.
با تشکر جمله اول شما برای من کمی مبهم بود