دومین قصه از سری داستان های شب ! این داستان : مرگ یک همکلاسی
یک روز جمعه پس از مدتها وقتی دانشجویان به دانشگاه رسیدند اطلاعیه بزرگی
را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این دانشگاه بود درگذشت.
شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه همکلاسی بدبختتان که ساعت
۱۰ در سالن اجتماعات دانشگاه برگزار می گردد دعوت می کنیم...
دانشجو ها گفتند آخ جون !!! کلاس ها دیرتر شروع میشود...

آخ ببخشید یادم رفت سلام دوستان :
و حالا ادامه ماجرا :
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکلاسیهایشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در دانشگاه مىشده که بوده است ؟
مطمئناً دکتر ع نبوده است چون همان طور که میدانید دکتر ع
دکتر هستند دانشجو نیستند !

این کنجکاوى، تقریباً تمام دانشجویان را ساعت ١٠
به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت
زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت.
همه پیش خود فکر مىکردند: این فرد چه کسى بود
که مانع پیشرفت ما در دانشگاه بوده است.
به هر حال خوب شد که مرد ! 

دانشجویان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت
مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان
خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون
تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید.
نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما
شود و او هم کسى نیست جزء خود شما.
شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را
متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید
بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید.
شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان،
والدینتان، همکلاسیتان،کلاستان
تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود.
زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که
شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار
بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که
مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مهمترین رابطهاى که در زندگى مىتوانید داشته باشید،
رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنید.
مواظب خودتان باشید.
از مشکلات، غیرممکنها و چیزهاى از دست داده نهراسید.
خودتان و واقعیتهاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به
آنها اعتقاد دارد را به او باز مىگرداند.
تفاوتها در روش نگاه کردن به زندگى است. 
<< دست نبشته های یک نویسنده گمنام >>
زیبا بود!
موفق باشی!
vaghan jaleb bood ham amoozande va ham khande dar man ke har posti ke shoma bezarid mikhoonam chon kheili chizaie khoobi mizarid
خواهش می کنم خانم کرمی !
متن های شما هم در کهکشان به واقع بسیار زیباست !
مرسی خیلی ممنونم ... موفق باشید...
همواره گفته ام باز هم میگویم : انالحق
سلامی به گرمی دوستی ۲ همکلاسی
متن فوق العاده ای بود خاطر مرا بسیار گشاده نمود
و مرا به یاد معدودی از همکلاسی هایم انداخت که کم کاری خویش را به دیگران نسبت میدهند و آن ها را باعث نا کامی خود میپندارند.
خطاب به این دوستان عرض میکنم آیا بهتر نیست کمی به خود بیاییم به جای آنکه به امسال دکتر ع ایراد بگیریم
خیلی قشنگ و آموزنده بود.از شما تشکر می کنم
موفق باشید
من هنوز نخودمش بخونمش نظر میدم
قشنگ بو به واقع که چنین است که در داستان بیان شد .شعر زیبایی هم یک لحظه یادم اومد که بی ربط با مسئله نیست :
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
قشنگ بود.
من رفتم خودمو بکشممممممممممممممم:) :))
;) شاید درست شد.....
..........
| |
o |
^ |
| |
^ |
|
.......................|................