بعونک یا قدیم الاحسان
باده ی عشق در این بادیه بر جاست هنوز/همدلی کو؟ که بیاید با هم؛باده را سر
بکشیم از محبت به سر دل؛دستی؛شده از عشق معطر بکشیم؛دل را راهی سنگر
بکنیم گیوه راور بکشیم........
اتل متل توتو له/چشم تو چشم گلوله
اگر پاهات نلرزید/نترسیدی؛قبوله
دیدم که یک بسیجی/نلرزید اصلا پاهاش
جلو گلوله واستاد/زل زده بود تو چشاش
گلوله هم اومد و/از دو چشم مردونه
گذشت و یک بوسه زد/بوسه ای عاشقونه
عاشقی یعنی این که/چشمایی که تا دیروز
هزار تا مشتری داشت/چندش بیاره امروز
اما غمی نداره/چون عاشق خداشه
به جای مردم؛خدا/مشتری چشاشه
یه شب کنار سنگر/زیر سقف آسمون
میای پیش رفیقت/تو اون گلوله بارون
با این که زخمی شده/برات خال می بنده
میگه من که چیزیم نیست/درد میکشه می خنده
چفیه رو ور می داری/زخم اونو می بندی
با چشمای پر از اشک/تو هم به اون می خندی
انگاری که ؛می دونی/دیگه داره می پره
دلت میگه که گلچین/داره اونو می بره
زل می زنی تو چشماش/باسوز و آه و با شرم
بهش میگی داداش جون/فدات بشم؛دمت گرم
میزنی زیر گریه/اونم تو آغوشته
تو حلقه ی دستاته/سرش روی دوشته
چون اجل معلق /یه دفعه یک خمپاره
هزار تا بذر ترکش/توی تنش میکاره
یهو جلو چشماتو/شره خون می گیره
برادر صیغه ایت تو بغلت می میره
هیچ می دونی چه جوری/یواش یواش و کم کم
راوی یک خبرشی/یک خبر پر از غم؟
به همسر رفیقت/که صاحب پسر شد
بری بگی که بچه/یتیم و بی پدر شد
اول میگی نترسین/پاهاش گلوله خورده
چند روزه بستریه/زخمی شده نمرده
زل می زنه تو چشمات/قلبتو می سوزونه
یتیمی بچشو/از تو چشات می خونه.........
برگرفته از دفتر آبی ابولفضل سپهر
ادامه دارد......