با عرض سلام به خوانندگان وبلاگ همکلاسی
گرچه شاید پس از مدتی زیاد دوباره در این بلاگ دارم مطلب می نویسم و از این بابت از کلیه افراد عذر خواهی می کنم خصوصاْ از آقای توکلی.
آنچه مرا بر آن داشت که به ذکر نکاتی بپردازم بحث هایی که پیرامون مواضع استاد گرامی دکتر عبدالکریم سروش صورت گرفته است گرچه این نظریات از سوی آن استاد گرانقدر بحث جدیدی نیست و به طور کامل در کتاب بسط تجربه نبوی صورت گرفته است ولی شاید این بار بسیار صریحتر صورت پذیرفته باشد .در این باره لازم می دانم بیان کنم که به هیچ وجه از این نظر نمی توان حکم به ارتداد و تکفیر دانشمند گرانقدر داد که گرچه کسانی که تن به این کار به نوعی در حکم روشنفکران فقیه پرور هستند .
بحثی که دکتر سروش مطرح می نماید همان طور که در پاسخی به آیت الله سبحانی دادند این است که قران به قلب پیامبر نازل می گشت و محمد با توجه به شرایط محیطی و زمانی مضمون آن را بیان می کرده است و در رابطه ی محمد با قران رابطه ی باغبان و درخت است و این خداوند است که با افرینش موجودی به نام محمد سبب ایجاد قران گشته است پس اینکه بگوییم قران کلام محمد یا اعجاز محمد هست تفاوتی ندارد .
نکته ی دیگر آن که در قران مواردی وجود دارد که با علم بشری تضاد دارد در ادامه لازم می دانم که خوانندگان گرامی به مطلب روشنفکری فقیهانه نوشته اکبر گنچی که در ذیل می آید ارجاع دهم
روشنفکری فقیهانه
مسأله: فردی مدعی است که خدا با او سخن گفته است و به او مأموریت داده تا پیام او را به اطلاع مردم برساند. همین فرد ادعا دارد که "کلام خدا" از طریق یک واسطه به اطلاع او رسیده است.
پرسش: آیا این ادعا قابل اثبات است؟
پاسخ: روشن است که با هیچ دلیل و برهانی نمیتوان این ادعا را اثبات کرد (به تعبیر فیلسوفان مسلمان، نبوت خاصه قابل اثبات نیست، برای اینکه بر امر خاص نمیتوان اقامه ای برهان کرد.) دینداران در طول تاریخ حتی یک دلیل برای اثبات این ادعا که خدا با شخص خاصی سخن گفته است، ارائه نکردهاند.
به تعبیر دیگر، کسی جز خود شخص واجد تجربه، امکان و حق ندارد که مدعی شود خدا با آن شخص خاص سخن گفته است. برای اینکه جز خود آن شخص هیچکس دیگری نمیتواند (امکان ندارد) از وقوع آن رویداد باخبر شود. استناد به سخن خود آن شخص، برای موجه کردن ادعایش در خصوص سخن گفتن خدا با او، موجه نیست. معقول کردن این مدعا، نیازمند اثبات چند پیشفرض است:
الف- اثبات وجود خدا.
ب ـ اثبات اینکه خدا موجودی متشخص و انسانوار است، تا سخن گفتن او معقول باشد. برای اینکه اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، سخن گفتن خدا معنا نخواهد داشت.
ج ـ اثبات اینکه ارتباط خدا و آدمیان، ارتباط گفت و شنودی (دیالوگی) است.
اثبات این قضایا اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مومنان برای هیچیک از این مدعیات براهین معتبری ارائه نکردهاند که مورد تصدیق همه ی عقلا قرار گیرد1.
راسل و پوپر، دو تن از فیلسوفان تحلیلی قرن بیستماند که خداناباور بودند. کانت یکی از عقلای بزرگ جهان است. او با اینکه از راه اخلاق وجود خدا را میپذیرفت، اما تمام براهین اثبات صانع را بیاعتبار تلقی میکرد. تاریخ بشری نشان میدهد که خدا باوران و خداناباوران به تکافوی ادله رسیدهاند و هیچیک توانایی قانع کردن دیگری را ندارد.
به فرض آنکه وجود خدا با براهین معتبر اثبات شده باشد، ولی خدا باوران تصور واحد و یکسانی از چیستی خدا ندارند. بسیاری از مومنان اوصاف و افعال انسانی به خدا نسبت میدهند. اما بهنظر برخی از خداباوران، خدا "بهکلی دیگر" و بیانناپذیر (ineffable) است و تشبیه او با آدمیان ناپذیرفتنی است (به تعیر قرآن: لیس کمثله شی، شوری، 11 ـ علیبن ابیطالب هم معتقد بود که کمال توحید نفی صفات از خداوند است، نهج البلاغه، خطبه اول).
به نظر پل تیلیش، خداوند موجودی "متعالی" یا "بهکلی دیگر" است. خداوند "ورای" همهی صفات انسانی است و با محمولهای زبان ما قابل توصیف نیست. بهنظر او، اگر درباره خداوند به همان نحو سخن بگوییم که درباره مخلوقات سخن میگوییم به ورطه تشبه (anthropomorphism) فرو خواهیم افتاد. جملاتی از قبیل "یهوه با پیامبران سخن گفت" و "خداوند شبان من است" نمادین هستند. همهی اوصاف، نسبتها و فعالیتهایی که به خداوند نسبت داده میشود، نمادین (symbolic) هستند. حتی اگر اثبات وجود خدای متشخص انسانوار امکانپذیر باشد، اثبات عقلی سخن گفتن خدا با "یک شخص خاص" محال است.
اینک نوبت آن است که نگاهی دقیقتر به اصل مدعا بیندازیم. بنابر ادعای مسیحیان، خداوند در شخص عیسی مسیح تبدیل به بشر شد (اصل تجسد (The Incarnation، بهنظر آنها، عیسی در عین حال کاملاً خدا بود.
بهگمان فیلسوفان و متکلمان مسیحی، آموزهی تجسد معقول است و لاجرم آنها معقولیت اعتقاد به خدا بودن مسیح را تصدیق میکنند. بدینترتیب، سخن گفتن مسیح همانا سخن گفتن خداست.
بنابر روایت قرآن، خداوند در وادی طور و طوی بدون حجاب و واسطه با موسی سخن گفته است. (نسأ، 164 – قصص،30) مطابق روایت قرآن، سخن گفتن خدا با حضرت محمد، با واسطه بوده است. جبرئیل سخنان خدا را به پیامبر منتقل کرده است. (بقره،97 – نحل، 102) اما جبرئیل کیست و دارای چه سرشتی است؟
مطابق روایت قرآن، اولین ملاقات پیامبر با جبرئیل در غار حرا پس از مراقبهای طولانی رخ داد. جبرئیل در هیبتی عظیم و شکوهمند بر او ظاهر میگردد و کتابی پیچیده در حریر به حضرت عرضه میدارد و میگوید: بخوان. جبرئیل کلام الهی را بر وی نازل میکند.
در سوره نجم، داستان مواجهه پیامبر با جبرئیل نقل شده است. پیامبر در حالی که در کنار درخت سدر ایستاده بود، جبرئیل را مشاهده کرد. درخت سدر تنها درخت قابل رشد در منطقه عربستان بود. پیامبر وقتی در غار حرا مینشست، درختان سدر در مقابلشان بود.
مطابق روایت قرآن پیامبر جبرئیل را دید که در کنار آخرین درخت ایستاده بود. مطابق احادیث، جبرئیل بهصورت جوان خوشرویی به نام دحیه کلبی بر حضرت ظاهر میشده است: و لقد رائه انزله اخری سدره المنتهی: او را دیگر بار باز هم بدید، نزد سدره المنتهی. (نجم، 13 و 14)
مفسرین چون جبرئیل را موجودی غیر مادی میدانند، آیه را تأویل کرده و مدعی شدهاند که جبرئیل یکی از عقول مجرده است و سدره المنتهی را هم یکی از عوالم علوی فرض کردهاند.
بهگفته علامه طباطبایی، منتهی، منتهای آسمانهاست. (المیزان، ج 19، ص 49) در سوره مریم هم آمده است که جبرئیل بهصورت انسان بر مریم ظاهر شد (مریم، 17 و 18). مطابق روایت قرآن، جبرئیل موجودی است که در صورت انسانی قابل مشاهده است و با افرادی خاص وارد گفتوگو میشود. پس تمام ادعای پیامبر اسلام این است که جبرئیل کلام خدا را به اطلاع او رسانده است.
پروژه عقلانی کردن معتقدات دینی قادر به اثبات آموزههای دینی نیست. معقولسازی معتقدات، حداکثر کاری است که فیلسوفان و متکلمان انجام میدهند. بهتعبیر دیگر، معقولسازی آموزههای دینی، صورتی از "استنتاج بهترین تبیین" (Inference to the best explanation) است.
دادههای فراوانی وجود دارند که نیازمند تبیین است. مدلهای مختلفی برای تبیین دادهها ارائه میشود. هر مدلی که در میان تبیینهای بدیل، بهترین تبیین موجود از آن دادهها را به دست دهد، از منظر معرفتشناسانه بر تبیینهای رقیب رجحان خواهد داشت. بهعنوان نمونه، هر مدلی از خدا باید دادههایی چون وجود شر در عالم، مسألهی جبر و اختیار، غیبت خدا از جهان و ... را هم تبیین نماید.
از این رو باید دید کدامیک از دو مدل رقیب خدای متشخص انسانوار و خدای غیر متشخص، این گونه دادهها را بهتر تبیین میکنند. برای معقولسازی وحی هم چندین مدل رقیب وجود دارد که باید قدرت تبیینکنندگی هر یک از آنها مد نظر قرار گیرد.
2 ـ مفسران متون مقدس دینی، آموزههای متون مقدس را که با عقل (علم و فلسفه و...) تعارض داشته باشند، تأویل میکنند. موارد زیر قابل ذکر است:
دستهای خدا گشاده است (مائده، 64). دست خدا بالای دستهایشان است (فتح، 10). خدا آدم را با دو دست خود آفرید (ص،75). رنگ خدا بهترین رنگ است (بقره، 138). خدا تیراندازی کرده و کافران را کشته است (انفال، 17).
مفسران تمام این موارد را تأویل میکنند. برای اینکه با عقل فلسفی که میگوید خدا موجودی مادی نیست، تعارض دارند. از همین قبیل است این نوع آیات: خدا را چرت و خواب فرا نمیگیرد (بقره، 255). فراموشکار نیست (طه،52 – مریم،64). خرید و فروش میکند (توبه، 111). قرضالحسنه میگیرد و بهره میدهد (حدید، 11و 18).
مطابق متافیزیک فیلسوفان مسلمان، خدا صرفالوجود است، هیچ جنبهی امکانی ـ فقری در او یافت نمیشود، حرکت، خروج از قوه به فعل است. حرکت در موجوداتی امکانپذیر است که از همه جهت "بالفعل" نیستند. خدا فعلیت محض است. لذا تغییر حال نمیدهد.
مفسران فیلسوفمشرب، آیاتی که حاکی از تغییر حال خداست را،برای رفع تعارض، تأویل کردهاند. مانند:
خشمگین کردن خدا و به واکنش واداشتن او (احزاب،57 – و آیات بسیار دیگر)، دشمن داشتن خدا (بقره،98)، مکر ورزیدن خدا (آل عمران، 54 ـ اعراف،99 ـ یونس،21)، فریبکار بودن خدا (نسأ، 142)، حیلهورزی خدا (طارق،15و 16)، رعبافکنی خدا (آل عمران،151 ـ انفال، 12 ـ احزاب،26)، گمراهسازی انسانها توسط خدا (نسأ، 143 ـ انعام،39 و 125)، انتقام گرفتن خدا (مائده،95 ـ اعراف، 136 ـ دخان،16 ـ زخرف،55).
متدولوژی تفسیری مفسران چنین است که ابتدا در مباحث برون دینی اصلی را میپذیرند، آنگاه آیاتی که با آن اصل تعارض داشته باشد را تأویل میکنند. آیات قرآنی که خدا را موجودی مادی ـ جسمانی معرفی میکنند، محدود به موارد یاد شده نمی باشد، موارد بسیار دیگری هم وجود دارد که مفسران را وادار به تأویل کرده است. بهعنوان نمونه:
الرحمن علی العرش استوی:خدا روی تخت نشسته است (طه، 5).
و تری الملئکه حافین من حول العرش: و فرشتگان را میبینی که گرد عرش خدا حلقه زدهاند (زمر، 75).
در اینجا خدا موجود متشخصی است که بر روی تختی نشسته که فرشتگان به دورش حلقه زدهاند. در زبان عربی به تختی که آدمی روی آن مینشیند، عرش میگویند. در زبان عربی عرش بهمعنای عوالم فوقطبیعت بهکار نرفته است، اما فیلسوفان مسلمان برای رهایی از جسمیت یافتن خدا، ادعا کردهاند که عرش به معنای عوالم دیگر است و بر همین اساس عالم کرسی، عالم لوح، عالم قلم و ... ساختهاند.
علامه طباطبایی در این زمینه مینویسد: "عرش همانطوری که مقام تدبیر عام عالم است و جمیع موجودات را در جوف خود جای داده، همچنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات بهسوی پروردگار نیز محفوظ هست"2.
در قرآن آمده است:
و هم الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام و کان عرشه علی الماء: اوست که آسمان و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود (هود، 7).
مطابق نظر علامه طباطبایی: "بر آب بودن عرش کنایه است از اینکه مالکیت خدای تعالی در آن روز مستقر بر این آب بود که گفتیم ماده حیات و زندگی است، چون عرش و تخت سلطنت هر پادشاهی عبارت است از محل ظهور سلطنت او"3.
درست است که بسیاری از مفسران خدای متشخص انسانوار سلطانی را پذیرفتهاند، اما چون او را موجودی غیر مادی میدانستند، مجبور شدهاند بسیاری از آیات قرآن را تأویل کنند.
بهعنوان مثالی دیگر، قرآن قلب را به عنوان یکی از ابزارهای شناخت معرفی میکند (حج، 46 ـ انعام،25 ـ اعراف،179 ـ توبه،87 و 93 ـ نحل،22 ـ اسرا، 36 و 46 ـ محمد،24). علامه طباطبایی و دکتر بهشتی از این معنا دفاع کردهاند.
برخلاف نظر گذشتگان، علم امروز به این معنا قائل نیست. قرآن علم به قیامت، زمان نزول باران و ذکور و اناث بودن فرزند در رحم مادر را از علوم اختصاصی خداوند معرفی میکند (لقمان، 34). طبری در جامع البیان، طوسی در التبیان فی تفسیر القرآن، فخر رازی در مفاتیح الغیب و طبرسی در مجمع البیان، آیه را همینگونه معنا کردهاند. علامه طباطبایی هم در المیزان از همین معنا دفاع کرده است4.
اما دانش هواشناسی و علم پزشکی کنونی زمان بارش باران و جنسیت نوزاد در رحم مادر را دارا هستند. یکی دیگر از موارد تعارض علم و دین، راندن ابرها به وسیلهی فرشتگان است. قرآن میگوید: فالزاجرات زجرا: سوگند به آن فرشتگان که ابرها را میرانند (صافات، 2). در پارهای از روایات آمده است که "رعد" فرشتهای است که ابرها را میراند: "احمدبن حنبل و ترمذی روایتی از ابن عباس نقل کردهاند که نسائی نیز آن را صحیح دانسته است.
ابن عباس میگوید: یهود نزد پیامبر (ص) آمدند و گفتند: به ما بگو رعد چیست؟ فرمود: یکی از فرشتگان الهی و مأمور ابرهاست. تازیانهای از آتش در دست دارد که با آن ابرها را به جایی میراند که خداوند امر کند. پرسیدند: پس این صدایی که میشنویم چیست؟ فرمود: صدای همان فرشته است. ابن مردویه از عمربن نجاد اشعری روایت کرده است که پیامبر فرمود: رعد فرشتهای است که ابرها را میراند و برق چشم فرشتهای است که روفیل نام دارد.
همو از جابربن عبدالله روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: فرشتهای بر ابر گماشتهاند که اطراف آن را جمع میکند و بلندیهایش را استوار میسازد. تازیانهای در دست دارد که چون بلند کند برق میزند، چون ابرها را باز راند، رعد بهگوش میرسد و چون بر آنها زند، صاعقه میگردد"5. در تمام این موارد چارهای جز تأویل وجود ندارد.
مفسران در صورت تعارض وحی با عقل و علم، به شیوه دیگری هم متوسل شدهاند. ادعا این است که این موارد، مصداق به لسان قوم سخن گفتن است. بهعنوان نمونه، علم و عقل امروزین وجود موجودی به نام جن را تأئید نمیکنند. از اینرو برخی مدعی شدهاند که آیات قرآن در خصوص جن، مصداق به لسان قوم سخن گفتن است.
بهگمان بهالدین خرمشاهی لسان قوم بازتاب آگاهانه و عامدانه فرهنگ زمانه در قرآن است: "راقم این سطور بر آن است که فرهنگ یعنی آداب و عادات و عقاید و معارف و رسوم و مناسبات و جهانبینی مردمان عصر نزول قرآن (و طبعاً مقادیری از فرهنگ یا شبه فرهنگ جاهلیت) عالماً و عامداً به صلاحدید صاحب قرآن، خداوند سبحان، در کلام الله قرآن راه داده شده است، نه اینکه قهراً و طبعاً راه یافته است"6.
وی در توضیح نظر خود مینویسد:"خداوند صاحب قرآن به همانگونه که قطعه یا قطاعی از زبان مردم عربستان سده هفتم میلادی، یعنی زبانی با زمان و مکان و تاریخ و جغرافیای معین و معلوم برای بیان وحی خود استفاده برده است، به همانگونه قطعه یا قطاعی هم از کل فرهنگ آن عصر برگرفته است، تا بر مبنای آن بتوان نامتناهی را در متناهی بازگفت و دریا را در برکه انعکاس داد، لذا اگر در قرآن کریم هیئت بطلمیوسی یا طب جالینوسی منعکس باشد، نباید انکار کرد و اگر پیشرفت علم، هیئت بطلمیوسی یا طب جالینوسی را ابطال کند نباید نتیجه گرفت که احکامی از قرآن را ابطال کرده است، زیرا قرآن فرهنگ زمانه را باز یافته است، نه لزوماً و در همهی موارد، حقایق ازلی و ابدی را"7.
از نظر آقای خرمشاهی، یکی از مصادیق تعارض علم و دین، و بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن، وجود موجودی به نام جن در قرآن است: "در قرآن کریم هم سخن از وجود جن میرود و سورهای به نام جن و در شرح ایمان آوردن بعضی از آنها و در استماع مجذوبانه آنان از آیات قرآن هست (سوره جن= سوره هفتاد و دوم)، حال آنکه بعید است علم یا عالم امروز قایل به وجود جن باشد"8، "چون جن و پری در ادبیات قوم عرب از رواج کاملی برخوردار بوده، که قرآن کریم سورهای به نام جن آورده و در شرح حال ایمان آوردن بعضی از آنها و استماع مجذوبانه آنان، آیاتی را نازل کرده"9.
اگر موجودی به نام جن وجود نداشته باشد و قرآن صرفاً فرهنگ زمانه را بازتاب داده باشد، موجودی به نام شیطان هم وجود نخواهد داشت، برای اینکه شیطان یکی از جنیان است:
و اذ قلنا للملئکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه: و آنگاه که به فرشتگان گفتیم که آدم را سجده کنید، همه جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت سجده کردند (کهف، 50). به اضافه رحمن،14 و 15 ـ ص 75و 76.
شیطان نقش عظیمی در جهان هستی دارد. شیطان آدمیان را وادار به بدی و فحشا میکند و به حرام میاندازد (بقره، 169 ـ 168). شیطان بهصورت انسان بر مشرکان قریش ظاهر شد و آنها را فریفت که من اماندهنده به شما هستم ولی در میانهی جنگ گریخت (انفال، 48 ـ حشر، 16).
در قیامت با جهنمیان گفتوگو میکند و به آنها میگوید که چگونه آنها را فریب داده است (قصص،63 ـ ابراهیم،22 ـ بقره، 167و166). ایوب را بسیار رنج داد و از سه سو باران بلا بر سر ایوب ریخت: مال و خانواده و اندامش و در نهایت از طریق همسرش (ص، 41). در خواندن وحی تمام پیامبران اخلال کرده است (حج، 52). قدرت شیطان آنقدر زیاد است که میگوید قصد دارد به دست آدمیان خلقت خداوند را دگرگون کند (نسأ،119). اگر شیطان وجود نداشته باشد، آنهمه نقش و کارکردی که قرآن برای وی در هستی و جامعه بشری در نظر گرفته چه میشود؟
اگر متدولوژی تفسیری معتبری وجود دارد که بر مبنای آن مفسر مجاز است آیاتی که با عقل و علم تعارض دارند را تأویل کند، دیگر جایی برای اعتراض به دیگر مفسرانی که در مواقع بروز تعارض از این متدلوژی برای رفع تعارض استفاده میکنند باقی نخواهد ماند.
متدولوژی همه یا هیچ است. اگر کار کند، در همهجا کار میکندو اگر ناکارا باشد، در همهی موارد ناکاراست. جسمیت داشتن خدا با یافتههای عقل فلسفی مسلمین تعارض دارد. تغییر حال خدا هم با یافتههای عقل فلسفی مسلمین تعارض دارد.
"سخن گفتن خدا" مثل "دست داشتن خدا"، "رنگ داشتن خدا"، "برتخت نشستن خدا"، "خشمگین شدن خدا" و "توطئهگری خدا"ست. اگر خدا دست و رنگ ندارد و بر تخت نمینشیند، سخن هم نمیگوید. یعنی خداوند با بیرون راندن هوا از میان تارهای صوتی "سخن" نمیگوید. اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، وحی را کلام خدا قلمداد کردن، بیمعنا خواهد شد.
معمولاً گفته میشود خدا سخن میگوید، اما به نحوی متفاوت از ما. سخن گفتن خدا با سخن گفتن آدمیان تفاوت ماهوی دارد. اگر اینطور است، ممکن است خدا دارای جسم هم باشد، منتها جسمی ماهیتاً متفاوت از جسم آدمیان. اینکه فردی مدعی شود من عینیت یا اتحاد تام با همهی موجودات یا با واقعیتی متعالی را تجربه کردم و در "همه" بهنحوی مستغرق شدم که جدایی فاعل شناسایی از متعلق شناسایی محو شد و میان خود و حق تغایری ندیدم، یک حرف است، و اینکه فرد مدعی شود خداوند به من فرمان داده تا کلیه کسانی که فلان کار را میکنند، سنگسار کنیم، همهی افرادی که فلان کار را انجام میدهند، در حضور مومنین تازیانه بزنیم، دست همهی کسانی که اقدام به فلان کار کردهاند را قطع کنیم، دست و پای کسانی را که فلان کار را کردهاند، بهطور معکوس قطع کنیم و...، یکحرف دیگر.
این تجربه دوم را چگونه باید فهمید؟ اگر متدلوژیی وجود دارد که اجازه میدهد وقتی همان فرد از جن و شیطان سخن میگوید، سخناش را مصداق به لسان قوم سخن گفتن محسوب کنیم، آیا همان متدلوژی اجازه نمیدهد که تمام این موارد (یعنی سخن گفتن خدا با وی و جعل قوانین) را هم مصداق به لسان قوم سخن گفتن محسوب کنیم و بگوئیم در واقع شارع خود پیامبر است و این احکام هم حکم خود اوست، منتها چون به لسان قوم سخن میگفته، سخن و حکم خود را، سخن و حکم خدا معرفی کرده است.
3 ـ کلام خدا را چگونه میتوان فهمید و معقول کرد؟ برای تبیین پدیدهی وحی حداقل چند مدل رقیب وجود دارد.
الف ـ باور رسمی این است که قرآن با تمام الفاظش سخن خداست که از طریق جبرئیل به پیامبر تحویل داده شده و پیامبر هم عیناً آن را به اطلاع مردم رسانده است.
ب- مدل دوم مدعی است که محتوای قرآن به وسیله جبرئیل به پیامبر الهام شده است، ولی تمام الفاظ قرآن از آن پیامبر است (مدل نصر ابوحامد زید در کتاب مفهوم نص).
ج- مدل سوم مدعی است که تمام قرآن سخن پیامبر است، اما چون شخصیت او شخصیت خدایی است، سخن او سخن خدا تلقی می شود (مدل سروش).
د- مدل چهارم قرآن را محصول نگاه موحدانه پیامبر به عالم میداند. نبوت و وحی به معنای موحدانه نگریستن به عالم و آدم است و دستاوردهای پیامبر (فرآورده های وحی)، مدعیات صدق و کذببردار نیستند. لذا تمام قرآن کلام پیامبر است (مدل محمد مجتهد شبستری).
ه- قرآن محصول فهم و دریافت پیامبر از هستی است (مصطفی ملکیان).
بهگمان من با استفادهی از نظریه فریتیوف شووان (Frithjof Schuon) در خصوص ساحات چهارگانهی آدمی میتوان مدل سروش را توضیح داد.
بر این مبنا، پیامبر، از طریق درونبینی، از ساحت اول (بدن که جنبه سطحی و روئین اوست) و دوم (ذهنmind که همان سیالهی آگاهی است) و سوم (نفسsoul که فاعل آگاهی است) وجود خویش میگذرد و وارد ساحت چهارم وجودی خویش (روح spirit ساحت عدم تفرد است) میشود.
در این ساحت، انسان حصار فردیت را در هم میشکند و با خدا یکی میشود. روح فاقد تشخص و تفرد است. روح ساحتی است که با خدای غیر متشخص وحدت و عینیت دارد. روح و خدای فراشخصی از یکدیگر تمابزی ندارند. روح به تعبیر هندوان، همان آتمن (Atman)ی است که برهمن (Brahman) است، همان ساحتی از انسان است که، بهتعبیر بودائیان، بودا ـ سرشت است، همان است که حسین بن منصور حلاج در اشاره به آن می گوید: انا الحق.
خود واقعی و حقیقی آدمی همان روح اوست که با خدا یکی است. سخن گفتن با ساحت چهارم وجودی خویش، سخن گفتن با خدا نام میگیرد. وحی، مطابق این تلقی، "حدیث نفس" است.
برخی از احادیث را میتوان در جهت تحکیم این مدل به کار گرفت. مانند: "من عرف نفسه عرف ربه: کسی که خود را بشناسد پروردگارش را میشناسد" و "عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه: در شگفتم که کسی که خود را نمیشناسد چگونه پروردگار خود را میتواند شناخت".
این کلام صریح سروش موید مدعای ماست:" [مولوی] روحالقدس را از مراتب وجود صد توی آدمی میشناسد و میشناساند و آدمی را چون دریایی عمیق میبیند که لایهها دارد، و لایهیی در گوش لایه دیگر راز میگوید و این را عین رازگویی روحالقدس میشمارد. و حتی گفتوگو با دیگری در خواب را سخن خود با خود میداند و از این راه پنجرهای به روی درک مکانیزم وحی و الهام میگشاید. گویی در تلقی وحی تلاطمی و جوششی در شخصیت پیامبر رخ میدهد و خود برتر پیامبر با خود فروتر او سخن میگوید و البته همه اینها به اذنالله و به عینالله صورت میگیرد که او همهجا حاضر و به همه چیز محیط است".
بهنظر سروش، متافیزیک بعد و فراق متکای نظریهای است که قرآن را کلام خدا میداند، ولی متافیزیک قرب و وصال متکای نظریهای است که قرآن را کلام محمد میداند. در اولی، خدای متشخص انسانوار جدای از عالم، خطیب است و پیامبر بلندگو، اما در دومی خدای فراشخصی عین جهان و پیامبر است و سخن گفتن خدا معنایی جز این ندارد "که پیامبر سخن بگوید و سخنش سخن خدا شمرده شود... خدایی که بحر وجود خود را در کوزه کوچک شخصیتی به نام محمد بن عبدالله (ص) میریزد و لذا همه چیز یکسره محمدی میشود".
این کلمات یاد آور نظریه وحدت وجود عرفای مسلمان است. خدای برهان صدیقین ملاصدرا هم خدای غیر متشخصی است که غیر از او چیزی وجود ندارد. سروش مینویسد:
"اگر من گفتهام در پدیده وحی "درون و برون پیامبر" تفاوتی ندارند از این روست. خدایی که موحدان راستین میشناسند، در برون و درون پیامبر به یک اندازه حاضر است و چه فرقی میکند که بگوئیم وحی خدا از بیرون به او میرسد یا از درون و جبرئیل از برون فرا میرسد یا از درون؟
مگر خدا بیرون پیامبر است و مگر پیامبر دور از خداست؟ نمیدانم چرا قرب حق با عبد و اندکاک ممکن در واجب فراموش شده و تصویر سلطان و پیک و رعیت به جای آنها نشسته است".
4- آیا این نوع سخنان، که بازسازی سخنان و مدعیات عرفا و فلاسفهی مسلمان است و در مقابل خدا شناسی فقیهان و متکلمین قرار میگیرد، دینستیزانه و ارتدادآمیز است؟
دو سنت تاریخی ستبر در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند: یکی سنت فقیهان و متکلمین ودیگری سنت عرفا و فلاسفه. در اولی خدا سلطان جهان است، اما در دومی عین جهان و تمام هستی است. با اولی میتوان رابطهای شخصی برقرار کرد، اما در دومی هیچ تمایزی میان شخص و خدا وجود ندارد و شخص خود را از احدیت غیر متشخص غیر قابل تمیز میبیند.
بهفرض آنکه تکفیر در دنیای جدید (دوران مدرن) معنا و کارکرد داشته باشد و حافظ دیانت باشد. تکفیر کار فقیه است، نه روشنفکر. حادثهای تاریخی و عبرتآموز را یادآور میشوم تا روشنفکریای که جامه فقاهت بر تن میکند را به کار آید.
در عصر مشروطه افراد بسیاری بهدلیل اقدامات تقیزاده به دوتن از مراجع تقلید، آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی و محمدکاظم خراسانی، نامه نوشته و خواهان حکم تکفیر او شدند. آن دو تن طی حکمی صریحاً بر "ضدیت مسلک سیدحسن تقیزاده ... با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه" انگشت مینهند و مینویسند "لذا از عضویت مجلس مقدس ملی ... خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است". علاوهی بر اخراج از مجلس، خواهان تبعید وی میشوند:" و تبعیدش از مملکت ایران فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت (ع)" است.
پس از ترور سید عبدالله بهبهانی و متهم شدن تقیزاده به دست داشتن در قتل بهبهانی، عدهای با پخش حکم آیات یاد شده، آن را حکم "تکفیر" جلوه دادند. تقیزاده در دست داشتن در دو قتل سیاسی، یا اطلاع داشتن از مقدمات این قتلها، متهم بود و است.
در حالی که تقیزاده هنوز در تبریز بود و ایران را ترک نکرده بود، فضای سیاسی پس از ترور بهبهانی کاملاً به زیان وی بود، حاجی محمدعلی بادامچی و حاجی میرزا ابوالحسن انگجی از آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی استفتا میکنند که آیا حکمی که دربارهی تقیزاده صادر کردهاید، حکم به تکفیر بوده است؟ آن دو پاسخ میدهند که حکم آنها حکم تکفیر نبوده است. آیتالله خراسانی تصریح میکند که : "نسبت تکفیر بیاصل است. فقط حکم به عدم جواز مداخله در امور نوعیهی مملکت و عدم لیاقت عضویت مجلس محترم ملی و لزوم خروجش بوده، لاغیر".
مازندرانی هم مینویسد: حکم او حکم تکفیر نبوده است بلکه حکم "به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت" بوده است، "این هم نه مطلبی بود که به گفتن یا نوشتن یکی دو نفر باشد، بلکه اشخاصی که ... به ماها نوشتند از اعضای صحیحه مجلس و غیر هم کسانی هستند که ملت خواهی ... و مسلمانی آنها قطعی ...[و] مسلم است... خلافهای صادر از او [تقیزاده] کاشف از فساد مسلک است و همه با سند [است] و اساس دارد. قطعاً و محققاً اصل انجمن سری طهران را یا خودش منعقد کرده یا رکن عمده است".
در دوران مشروطه، برخی از روشنفکران لائیک و لامذهب معتقد بودند در مبارزهی سیاسی باید از نفوذ روحانیت در میان تودههای مردم، برای رسیدن به مقصود، استفاده کرد. پس از صدور حکم تحریم تنباکو و موفقیت این حکم، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکمخان طی نامهای به میرزای شیرازی از او خواستند که به پیروزیای که در لغو امتیاز تنباکو نصیب او و ملت شده است، قانع نشود و "امور را تا نقطهی آخر اصلاح" کند، یعنی به کار سلطنت ناصرالدینشاه خاتمه دهد.
در این نامه از او خواستند که: "دستگاه ظلم و معاونت ظلم و اطاعت ظالم را ... تکفیر نمایند" و در توجیه این امر نوشتند که "احیای دین و دولت اسلام موقوف یک فتوای ربانی است"1.
روشنفکر لامذهب برای مبارزه با استبداد میخواست از ابزار تکفیر استفاده کند. ملکم در توضیحی راجع به نخستین فعالیتهایش برای شاعر و سیاح انگلیسی، ویلفرد بلانت، اقرار میکند که تنها میخواسته است بر اصلاحات مادی خود جامهای بپوشاند که برای مردم قابل فهم و پذیرش باشد، و آن جامهی مذهب بود2.
شاید اسفادهی از حربهی تکفیر علیه استبداد را بتوان به نحوی توجیه کرد، اما استفادهی از حربهی تکفیر علیه خرد ورزی آزادانه به هیچوجه توجیهشدنی نیست.
جلال آلاحمد یکی از روشنفکران بنام و تأثیرگذار دههی چهل و پنجاه است. نگاه او به روحانیت و شریعت، مشابه نگاه ملکم متأخر است. آلاحمد هم در مبارزه با شاه به روحانیت محتاج بود. از روشنفکران بهشدت تمام انتقاد میکرد و روحانیت را تنها امید در برابر غربزدگی قلمداد میکرد.
جلال آلاحمد میگفت روحانیت "آخرین سنگر دفاع در مقابل غربزدگی" است و "گوهر گرانبهایی" برای مبارزه با ظالمان و فاسقان در اختیار دارد3. وحدت با روحانیت را تنها راه مبارزه با استبداد و استعمار قلمداد میکرد. میگفت: "همهی حکام زمان به اعتقاد شیعه غاصبند و به اینترتیب شیعه هیچ الزامی یا اجباری در اطاعت از حکومت ندارد... روحانیت تشیع، امر حکومت و دخالت در سیاست را امری دور از صلاحیت ذاتی خود نمیداند"4. همه چیز را به مبارزه سیاسی فرو میکاست و در وقت مقتضی فتوای تکفیر هم صادر میکرد.
مینویسد: "حوزهی عرفان و تصوف در سراسر تاریخ اسلامی ایران تا اوایل صفویه، حوزهی ارتداد و روشنفکری است... همهی عرفا و صوفیان بزرگ نوعی چون و چرا کنندگان بودهاند در قبال سلطهی تحجر فقهای قشری، و سرنسپارندگان بودهاند به مراجع قدرت شرع، اما در مقابل مراجع قدرت عرف، اغلب ایشان ساکت بودهاند، و فوراً بپرسیم که آیا روشنفکران معاصر همان راه عرفا را نمیروند؟... سراسر اسرار التوحید، در عینحال که کوچکترین معارضهای با حکومتها ندارد، پر است از اشارات زندقهآمیز شخص بوسعید ابیالخیر در تسهیل و امهال مذهبی و... آیا چنین نمینماید که عرفای بزرگ ایرانی از طرفی اولین فراموشکنندگان قدرت حکومتهایند یا رضایتدهندگان به آن"5.
اینکه تقیزاده متهم به ترور یک مجتهد و یکی از مهمترین رهبران مشروطه بوده، باز هم مراجع تقلید حاضر نمیشوند حکم به تکفیر او دهند. این نحوهی واکنش مراجعی است که اگر حکم تکفیر صادر کنند، به وظیفهی فقهی خود عمل کردهاند. اما مگر روشنفکر هم فقیه است که حکم ارتداد و کفر صادر میکند؟
سروش مسلمانی است که برمبنای سنت عرفانی ـ فلسفی مسلمین سخن میگوید. این سنت ابن عربی، حلاج، مولوی و صدرالمتألهین و... را در انبان دارد. امروز دیگر فقیهان هم نمیتوانند به تکفیر اینان حکم دهند، چه رسد به روشنفکران. آیا در تاریخ روشنفکری ایران هیچ روشنفکری علیه روشنفکر دیگری چنین احکامی صادر کرده است:
بهدنبال انتشار گفتوگوی عبدالکریم سروش درباره "کلام محمد"، بهاالدین خرمشاهی طی مقالهای زیر عنوان "پاسخی به قرآن ستیزان"، نوشت که سروش دو عقیدهی ضروری اسلامی، یعنی "حقانیت و وحیانیت قرآن کریم و بههمراه آن نبوت پیامبراسلام"، را انکار کرده است. به گفتهی وی، سروش "اساس و اصول اعتقادی اسلامی...را خدشهدار ساخته" است. تأویل سروش "حقانیت و وحیانیت کل قرآن را به نحوی غیر مجاز... انکار میکند".
خرمشاهی تا آنجا پیش میرود که سروش را به قرآننشناسی، ارتداد، بیایمانی و بیعلمی متهم میکند: "این گروه اندکشمار تجددگرایان قرآننشناس و خارق اجماع، حتی به قیمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارجشدن از اسلام) این تأویلات بنیانکن را که مشکل افزاست نه مشکلگشا، برهم بافتهاند... شما (تجددگرایان) نه علم دارید، نه ایمان (یعنی ایمان بر وفق ارتدکسی اسلامی)".
از سوی دیگر، مجید مجیدی هم طی سخنانی اعلام کرد: "اندیشهورزان دنیاطلب شاعر و نادانش میخوانند و چون جاهلیت پیشین قرآن را "اساطیر الاولین" میدانند... انزجار خود را از آنچه بهاصطلاح روشنفکر گفته است اعلام میکنم و از همهی آنان که در مقابل این جفای بینظیر سکوت کردهاند، گلهمندم... اگر آنروز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را "مرامنامه شیعه غالی" برشمردند سکوت نمیکردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمیرساندند تا علناً پیامبر را فردی عامی و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند... کسی که ادعای مولویشناسی میکند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش کافر است".
ارتداد و تکفیر جزء مهمی از سنت فقهی بوده است. اما اینک با این خطر روبرو هستیم که سنت روشنفکری ما نیز با تکفیر و ارتداد پیوند یابد و "روشنفکری فقیهانه" پا به عرصهی هستی بگذارد. ایران به اندازهی کافی فقیه برای تکفیر در اختیار دارد، مشکل ما کمبود "روشنفکر حوزه عمومی" است تا با آرای نو، گفتوگوی انتقادی مستدل، ارائهی مدلهای بدیل و رقیب، یک قلمرو عمومی رها از سلطهی ایدئولوژی و دولت و سرمایه پدید آورد.
اگر نگران حفظ دین هستیم، باید بدانیم که صاحب این دین وعده داده است که دینش را برای همیشه حفظ خواهد کرد. اما اگر نگران ایمان دیندارانیم و بر این باوریم که آدمیان میتوانند با سخنان و اعمال خود باعث زوال دینداری دینداران شوند، منصفانه از خود بپرسیم در ایران امروز سخنان و اعمال چه کسانی باعث دینگریزی و دینستیزی شده است؟ سخنان نواندیشانی چون عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان که قرائتی اخلاقی ـ معنوی ـ عرفانی از دین ارائه میکنند؟ یا سخنان و اعمال آنان که قرائتی فاشیستی ـ توتالیتر از دین ارائه میکنند6؟ سخن را با کلام عمیق محی الدین عربی پایان می برم:
"بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا. داوود میخواست که بیتالمقدس را بسازد. آنرا چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانهی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمیشود. داوود در جواب گفت مگر خونریزی ما در راه تو نبود؟ خداوند فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟... غرض از این حکایت این است که باید عالم انسان را پاس داشت و برپا داشتنش بهتر از ویران کردن آن است"7
.
بازم برگشتیم به نقطه اول مگر قرار نشد بحث نشه؟!!!
اگر بحثی داری یک شنبه بیا
حیمد این پست را پاک کیند
آشوب درست نکنید
با درود بر جناب صالحی عزیز٬ این مرد شجاع و آزادهی خواجه نصیر...
بسیار خوشنودم که پس از مدتها شاهد حضور مجدد شما در فضای گشودهی همکلاسی هستم٬ امید به آنکه از این پس شاهد استمرار بیشتری باشیم٬ و خوشنودی بیشتر من از بابت طرح و ادامهی مبحث استاد عالیقدر جناب دکتر سروش توسط شماست که به حتم اطلاع و آگاهی وسیعی در این باب دارا میباشید٬ و امید به آنکه با حضور شما این مبحث با قدرت فراوانتری دنبال گردد٬ و البته دوستان اقداماتی را جهت گفت و گوی حضوری این مبحث به عمل آوردهاند٬ که امیدواریم شما نیز قدم رنجه نموده و با حضور خود در این بحث آن را تقویت نموده و ما را از نظرات گران مایهی خود آگاه سازید٬ تا به تفکر و تأمل بیشتری پرداخته و نتایج بهتری نیز حاصل گردد...
با تشکری دگر بار و آرزوی بهترینها برایتان
تا درودی دگر بار بدرود...
برادر عزیز جناب صالحی قبلا این پست در هم کلاسی زده شده بود و آتش زیادی هم بر پا کرد که به صلاح دید دوستان ادامه پیدا نکرد.آدرس این پستها را برای شما در اینجا درج می کنم.
http://www.kntu.blogsky.com/?PostID=2817
http://www.kntu.blogsky.com/?PostID=2815
http://www.kntu.blogsky.com/?PostID=2794
http://www.kntu.blogsky.com/?PostID=2792
http://www.kntu.blogsky.com/?PostID=2770
تمامی این پستها مربوط به دکتر سروش است البته این قسمت کمی است از آتشی که در این وبلاگ برپا شده است. شما می توانید برای پیگیری بحث به قسمت مذهبی و عرفان این وبلاگ مراجعه کنید.http://www.kntu.blogsky.com/?Cat=43 که این بحث مفصلا در آنجا شده است و تمام نامه های دکتر سروش و افراد ناقد ایشون هم به تمام در آنجا آمده است...موفق باشید.
کلام محمد دکتر سروش در قسمت مذهبی و عرفان موجود است به انضمام تمام جوابهایی که به ایشان داده شده بود از تمامی شخصیتها( بهاءالدین خرمشاهی و جعفر سبحانی و یثربی و ...) که در قسمت مذهبی و عرفان به طور مفصل آمده است و نظرات دوستان هم در آنجا موجود می باشد. چون این بحث مطرح شده بود و بسیار هم در اینجا باز خورد داشت خواهشی که دارم به این بحث ادامه ندهید چون خواست دوستان این بوده است و در عوض خوشحال می شویم در بحثی که در این باب در روز ۱ شنبه ۱۸ فروردین برقرار می باشد شر کت نمایید
با درودی دگر بار بر دوستان عزیز و گرامی...
در باب مطالبی که دوستان عزیزمان٬ مهدی و علی عزیز بیان نمودند جدا از تکراری بودن مطالب که البته این نوشتار در صدد بیان مطالبی افزودهتری نیز میباشد مزاحم شدم تا عرض نمایم که اگر طرح این موضوع به صورت حضوری مطرح شد٬ دال بر این موضوع نمیشود که دیگر طرح آن در قلمگاه همکلاسی به پایان رسیده و یا ممنوع گشته٬ در درجهی اول دوست بسیار عزیزمان جناب صالحی از موضوعهای طرح شده در گذشته بیاطلاع میباشند٬ و اگر هم از آنها آگاهی داشتند دلیل بر منتشر ننمودن این موضوع به دلیل ایجاد مباحثهی حضوری نمیباشد٬ و به حتم ایشان به صلاح دید خود میتوانند این موضوع را در همکلاسی طرح نمایند و یا خیر٬ و هیچ شخصی این حق مسلم نگارندگان را نمیتواند ناقض گردد.
در انتها باری دیگر از جناب صالحی عزیز تقاضا میدارم تا قدم رنجه نموده و در مباحثهی حضوری ما شرکت نمایند تا هرچه بیشتر بر محتوای بحث ما افزوده شود...
با تشکر و آرزوی بهترینها
تا درودی دگر بار بدرود...
علاوه بر نکات فوق جای دارد تا یادآوری نمایم که این نوشتار جناب صالحی اولین نوشتاری نیست که دارای چنین ویژگیهایی است که مورد اعتراض دوستان واقع شده٬ بلکه پیش از این (http://kntu.blogsky.com/?PostID=2815) دیگر دوست بسیجیمان٬ جناب آقای محمد جواد اخوان جالب است که پس از دعوت خویش برای مباحثهی حضوری نوشتاری با هدفی معنادار در باب زندگینامه و افکار و آرای جناب دکتر سروش منتشر ساختند با محتوایی غلط که خوشبختانه با دقت نظر دوست عزیزمان مهدی عزیز٬ آن اشتباهات مشخص شدند٬ و همچنین برای دگر باره شخصیت دکتر سروش و آرا و افکارشان توسط دوست عزیزمان٬ مهدی عزیز معرفی شده بودند (http://kntu.blogsky.com/?PostID=2770) ٬ بنابراین آن نوشتار نیز دارای چنین مسائلی بودند که مورد اعتراض نیز قرار نگرفتند٬ و این سؤال را بوجود میآورد که آیا تنها نوشتارها و مطالبی که باب میل ما نباشند مورد اعتراض قرار میگیرند؟؟!!!!
دوستان آن حق مسلمی که نگارندگان این قلمگاه دارا میباشند را پاس داشته و به آنها احترام گزاریم...
به من می گید بحث نکنم ولی بازم دارید بحث می کنید؟
اگر این آقا خیلی دلش برای سروش می سوزه یکشنبه بیاد
خب یه راست بگید شما دوست دارید هر روز اینجا دعوا بشه
و یا بحث بشه
می دونید چرا؟
چون هر این حرف ها هیچ جا خریداری نداره
اینجا را گیر آوردید تا از این چیز ها پر کنید
با درودی دگر بار بر علی عزیز...
دوست من٬ هیچ شخص حقیقی و حقوقی از شما نخواسته که این بحث را ادامه ندهید (لااقل این گفته در مورد خود من صادق است که چنین خواستهای را از شما طلب ننمودهام) و اصلا شخصی عقلا و قانونا نمیتواند چنین خواستهای را طرح نماید٬ چراکه بیان چنین مسئلهای از حقوق طبیعی هر فرد میباشد و میتواند طرحش نماید٬ جناب صالحی عزیز نیز امیدواریم در روز موعود وقت لازمه را داشته باشند و در مباحثهی ما شرکت نمایند٬ هرچند که بعید میدانم٬ در باب مجادله هم باید عرض نمایم که گویا شما دوست گرامی چنین مسئلهای را دنبال مینمایید٬ ما هرچه از باب تساهل و آرامش وارد میشویم شما بر آتش افروزیهای خود پایان نمیدهید٬ چه زمانی این اعمال خاتمه یابد نمیدانم! ولی خوب است تا تحمل نظرات دیگران را داشته باشیم٬ و بدانها بپردازیم و بر رویشان تأمل نماییم٬ و هر موضوعی که خلاف نظرمان بود را به سرعت نفی و کشتار ننماییم٬ تا دریچهی ذهنمان بسته ماند٬ و به حتم بدانید که اینگونه مواضع در محافلی با سطوحی به مراتب متفاوت نیز طرح شده و میگردد و در حال بسط و گسترش میباشد و این فضای گشوده نیز یکی از بسترهای آن میباشد٬ که امیدواریم دریچههایی را نیز بگشاید...
با آرزوی بهترینها تا درودی دگر بار بدرود...
من ؟
شما شروع کردید به انتشار مطالب تنش زا
برای همه بچه ها مشهود است که بقیه بحث باید تو جلسه حضوری باشد
خیلی خوشحال شدم از انتشار متنی که یکی از فعالترین دانشجویان سیاسی دانشگاه صنعتی خواجه نصیر در همکلاسی منتشر نموده است !
موفق باشید !
---------
جناب علی طهرانی عزیز!
قرار است در این مورد بحث ِ حضوری نیز انجام بگیرد اما این دلیل بر این نیست که بحث در همکلاسی تمام شود !
با عرض سلام
از لطفی که به بنده نمودید سپاسگزارم