KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دختران نخوانند

این که می گویند در ازدواج، تقدیر نقش اصلی را دارد و اقدامات شما، تا قسمت نباشد، به جایی نخواهد رسید، کاملا درست است.
فرض کنید مریم ( یک دختر 35 ساله که ترشیده) بخواهد برای بازکردن بختش، خود وارد عمل شود.او تصمیم می گیرد به سراغ دوستان متاهلش رفته وازآنها بپرسد چطور شد که ازدواج کردند، آن گاه همان اقدامات را به عمل بیاورد. چه اتفاقی خواهد افتاد؟!:

مریم: شهرزاد جان! چه شد که با محمد ازدواج کردی؟
شهرزاد: خوب … می دانی که محمد همکارم بود… راستش من از او خوشم می آمد و سعی کردم با محبت و توجه، نظرش را جلب کنم…

{ مریم به پسر موردعلاقه اش در محل کار: پنجره را ببندید، خدای ناکرده سرما می خورید!
همکار : اصلا دوست دارم سرما بخورم تا دوست دخترم بیشتر نازم را بکشد. به شما ربطی دارد؟! (زیر لب) دخترهای این دوره و زمانه چقدر پر رو شده اند! }

***
مریم :شهره جان! تو چطور با همسرت آشنا شدی؟
شهره :آشنایی ما از یک دعوا شروع شد. او توی کارم دخالت کرد و من ناراحت شدم، با هم بحث تندی کردیم و…!

{ همکار مجرد مریم: خانم، به نظر من نباید این کار را این طور انجام می دادید…
مریم: به شما چه ربطی دارد؟ خجالت نمی کشید توی کار من دخالت می کنید؟!
همکارمجرد مریم: اصلا به درک! مرا بگو که خواستم کمکتان کنم! همین کارها را کرده اید که تا این سن مجرد مانده اید دیگر!! }

***
مریم : آزیتا، تو با عشق ازدواج کردی؟
آزیتا:نه. من آن موقع فکر کنکور و دانشگاه بودم! مادرم اصرارداشت ازدواج کنم.

{ مادرمریم: فلانی غلط کرده بیاید خواستگاری تو!او لیاقت پاک کردن کفش های تو را هم ندارد!!(این قسمت، واقعی است! )

***
مریم : فرشته تو کجا با همسرت آشنا شدی؟
فرشته: کنار دریا… من و او با کمی فاصله ازهم نشسته بودیم.او ازمن پرسید چرا تنها آمده ام شمال. من هم به شوخی گفتم آمده ام شمال، شاید از تنهایی در بیایم!

کنار دریا:
پسر جوان: شما تنها هستید؟
مریم: در حال حاضر بله…
پسر: آهان… همراهتان رفته چیزی بخرد؟
مریم : نه… من همراه ندارم!
پسر: پس چه همراه بی ذوقی دارید! توی هتل مانده؟!( بابا آی کیو!)
مریم: نه… من کلا تنها آمده ام…
پسر: واقعا نامزدتان اجازه داده شما تنهایی بیایید لب ساحل؟!( ای خدااااا!)
مریم : من اصلا نامزد ندارم، تنها آمده ام شاید اینجا از تنهایی در بیایم!
پسر: چه جالب! چون من وهمسرم برعکس شما آمده ایم اینجا تا با یک خاطره خوب و به طور توافقی از همدیگر جدا بشویم!

***
مریم : غزاله تو کجا با فرهاد آشنا شدی؟
غزاله: توی یک میهمانی. فرهاد همان جا عاشقم شد و ازمن خواستگاری کرد!

در یک میهمانی:
پسر: مریم ! آن دختری را که گوشه سالن نشسته می شناسی؟ می شود خواهش کنم از طرف من از او خواستگاری کنی؟!

***
مریم :ترانه تو چطور با رضا آشنا شدی؟
ترانه: رضا ازمن تقاضای دوستی کرد. قبول نکردم.اوهم شیفته نجابتم شد وآمد خواستگاری!

پسر: امکان دارد افتخار دوستی با شما را داشته باشم؟
مریم : نه خیر، من اهل این جور دوستی ها نیستم.
پسر:عجب امل عقب افتاده ای هستی.الان دیگراین افه خرکی ها(!) خریدار ندارد.لابد هنوز هم دختری! برو بابا… من دنبال موردی می گردم که
open باشد!
(واقعیت تاسف انگیزی که این روزها کمابیش مشاهده می شود)

***
مریم: حمیرا تو واقعا اینترنتی ازدواج کردی؟
حمیرا: خوب بله…اوایل محلش نمی گذاشتم، اصلا دوستی های اینترنتی را مسخره می کردم… ولی آن قدر گیر داد تا راضی شدم!

پسر:asl plz !
مریم: من به دوستی اینترنتی اعتقاد ندارم.
پسر:
bye !!

 

نظرات 15 + ارسال نظر
, , دوشنبه 20 اسفند 1386 ساعت 15:22

ولی یه راه جدیدبرا مریم دارم!هی ازپسر مورد نظرش بپرسه توکدومی؟
راستی تو کدومی؟

تو دهن مارو اسفالت کردی
هنوز نفهمیدی من کدومم؟
بیا تو چت بهت بگم من کیم
اگه خودتو معرفی کنی بهت میگم

, , دوشنبه 20 اسفند 1386 ساعت 17:04

همینجا بگو بابام اجازه نمیده چت کنم.

, , دوشنبه 20 اسفند 1386 ساعت 17:52

اینو که دیروز تو هفتیر نوشته بود!

خوب که چی؟

, , دوشنبه 20 اسفند 1386 ساعت 19:18

میشه گفت جالب بود.
ولی چرا شما پسرا فکر میکنین دخترا خودشونو میکشن تا با شما ازدواج کنن؟؟؟!!!!
باور کنین خیلی از دخترا فقط به اجباره زمونه و پدر مادرشونه که تن به ازدواج با موجوداتی مثل شما میدن.

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 01:42

AKhe sadegh jan KHUNE Khodeshun ham haftire...

dge chi midooni az man jojo?

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 02:06

چرا نمیکشیم؟؟؟
من که دارم میکشم!
ولی نمیگه کدومه که باهاش ازدواج کنم دیگه!!!!!

چی باید بگم؟

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 09:06

Sadegh khak bar saret konan.nazarate ghabli pak shodan.

عزیزم چه قدر تو لطف داری به من
کاش اسمتو می نوشتی میفهمیدم این طرفدارام کیان!!!!!!!۱

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 10:44

هو خاک تو سر خودت به صادق چیکار داری؟

ممنون که هوامو داری

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 13:21

مزخرف بود ! کاش وقمو تلف نمیکردم

منم برا همین اسمشو گذاشتم دختران نخوانند
ok???????????

سهیلا, ادبیات, سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 14:59

البته باید خدمتتون عرض کنم این اتفاقات برای آقایون هم میوفته و تنها مختص خانوما نیست پس به خودتون امیدوار نباشید که خیلی مهم هستید و خانوما دنبالتونن

ما کی همچین حرفی زدیم؟
من گفتم تو این روزا بیشتر دخترای محترمه اینجوری میشن

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 17:36

دیدی هواتو دارم؟پس بگو کدومی دیگههههههههه؟!

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 18:13

ajab badbakhti darima ! to bego ki hasti ta man khodam sadegho neshonet midam ! behet ghol midam

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 20:48

تونمیخواد قول بدی
اگه راست میگی خودت کدومی که اسم نداری
تازه شماها نمی خاد براش دل بسوزونید یه دلسوز میخاد اونم منم نه کس دیگه!!!!

من قربون تو یکی برم عزیزم!

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 20:57

to pesari ?

, , سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 21:17

من پسرم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
اگه پسرم انقدر به صادق گیر میدادم؟میرفتم به صدیقه گیرمیدادم دیگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد