بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
به نام خدا
سه شنبه حدود ساعت 11 صبح تو ساختمان مرکزی همدیگرو دیدیم ، من بودم ، پویا ، روزبه ، احسان و خانم شفیعی !
بعد از جلسه ای که گزارشش رو قبلا نوشتم اسکان موقت دانشجویان ساکن شهرستان ، وام دانشجویی !
اول رفتیم هایدا و ساندویچ خوردیم ، بعد برای دیدن اعضای شورای صنفی دانشکده مکانیک ، همگی رفتیم اونجا ، موفق نشدیم اعضا رو ببینیم ، به خاطر امتحانات !
بعد از مکانیک ، تو میدون ونک ، حدود نیم ساعت مهدی با روزبه سر بعضی مسائل سیاسی جامعه گفتگو کردن !
اون روز در مورد همکلاسی هم با من صحبت کرد ، قرار شد یه وبلاگ امتحانی ایجاد کنه و یک قالب طراحی کنه ، بعد که کامل شد ، قالبشو با قالب فعلی همکلاسی عوض کنم ، البته مساله گرافیک قالب نبود ، قرار بود مشکل اخیر اعضای همکلاسی در مورد به روز رسانی سریع وبلاگ رو با دسته بندی بهتر اطلاعات حل کنه !
با من یه صحبتی هم در مورد اون متنی کرد که در مورد تولد هانیه کرمی نوشته بود و ناراحت بود از اینکه چرا بعضی از بچه ها از متن برداشت خوبی نکردند ، درحالی که اون قصد جسارت به محرم رو نداشته !
چند باری هم که داشت مثل بعضی موقع ها میگفت فلان چیز شدنی نیست ، به شوخی بهش گفتم ، منبع انرژی منفی هستیا !
بزارید در مورد این متن هم توضیح بدم @@ دست از طلب ندارم تا کام من برآید
سه شنبه ی قبل از نوشتن این گزارش من و مهدی با خانم خدابخش و خانم الله بخشی حدود ساعت 9 صبح با دکتر بازارگان جلسه داشتیم ، قرار بود اون روز جلسه ی هیئت رئیسه تشکیل بشه و در مورد تشکل های دانشجویی تصمیم گیری بشه !
منم قبل از تشکیل این جلسه با دکتر بازارگان وقت گرفتم که آخرین تلاش خودمونو برای توجیه مسئولین بکنیم ، خانم الله بخشی از چند وقت پیش بهم گفته بودن که اگه با دکتر بازارگان جلسه ای برگزار شد به منم بگید که بیام ، به ایشون اطلاع دادم ، به مهدی هم گفتم بیاد ، خانم خدابخش هم وقتی با خبر شدند که همچین جلسه ای هست ، اومدند !
مهدی از اول جلسه شروع کرد به صحبت و تقریبا 70% حرفها رو اون زد ، با اینکه قبل از جلسه کلی انرژی منفی به ما داده بود و میگفت نمیشه ، نمیشه ، ولی تو جلسه سعی خودشو کرد که توانایی ها بالقوه ی دانشجویان الکترونیکی رو منعکس کنه ، با مثالهای مختلف از دانشجوهای مختلف توجه دکتر بازارگان رو به این استعداد ها جلب کرد ، طوری که اگه اشتباه نکنم دو بار دکتر از جاشون بلند شدند و نکاتی از صحبت های مهدی رو یادداشت کردند که تو جلسه بیان کنن !
مهدی گروه کوهنوری رو هماهنگی کرد ، البته از خیلی وقت پیش از این گروه صحبت می کرد ، برای گروه ادبیات هم مهدی متن نوشته بود که من باهاش صحبت کردم و گفتم مهدی ، اگه افراد شرکت کننده برای هماهنگی انجمن ها بیشتر باشند ، برای مسئولین جلوه ی بهتری داره ، بهش گفتم اگه میشه این متن رو حذف کن تا من در مورد انجمن ادبی ، یک دانشجوی دیگه اقدام کنه ، و فکر کنم دو روز بعدش ، پویا ضیایی متن انجمن ادبی رو منتشر کرد !
الان یادم اومد ، که بار آخری که دیدمش در مورد اولین قرار کوهنوری دانشجویان الکترونیکی صحبت کرد ، بهم گفت دانشکده برق قرار میزاریم ، فکر کنم گفت 26 فروردین یا ... ، گفت چند روز دیگه متن مینویسم در موردش و زمان و مکان رو دقیقا به بچه ها میگم تا از الان آماده باشن ، حدود دو ساعت پیش سعید اسماعیلی باهام تماس گرفت ، اصلا به روی خودش نیاورد که چه اتفاقی افتاده ، فقط بهم گفت نام کاربریشو فراموش کرده ، بهش یادآوری کردم ، نیم ساعت پیش ، اومدم ببینم سعید بعد از این همه مدت چه متنی تو همکلاسی نوشته ، یدفعه دیدم به جای متنی که مهدی قولشو داده بود ، عکس مهدی تو صفحه اول همکلاسیه ، اول یه جورایی می خواستم خودمو گول بزنم ، گفتم حتما داداش مهدیه ، چند بار اسمشو خواندم ، رفتم مشخصات مدیران همکلاسی رو نگاه کردم ، نمی خواستم باور کنم اما دیگه نمیشد کاری کرد...................
بهم نگید این چیه نوشتی ؟! خیلی سخته برای مرگ همکلاسی متن نوشتن ، خیلی سخته !
چرا خواجه نصیری ها به بهشت نمی روند؟!!!!!!!
من تسلیت میگم!
علتش چی بوده؟
زندگی صحنه ی زیبای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خویش خواند و از صحنه رود خرم ان نغمه که مردم بسبارند به یاد ! ( به یاد دوست )
امیدوارم ما هم که رفتیم امرزیده رفته باشیم )):
شوخیه دیگه؟
شوخیه باحالی بود....:|
حالمو گرفتین با اون پست...
من این متن رو با توجه به اطلاعیه ی سعید اسماعیلی در مورد فوت مهدی دزفولی نوشتم ، بعید میدونم سعید جان بخواد همچین شوخی بی مورد و مسخره ای بکنه اما من هم امیدوارم شوخی بوده باشه !
منظورم اینکه اثلا باحال نبود...:|
شوخی نچسبی بود.. ):
خوب
این دانشگاه خواجه نصیر یا امام محمد باقر یا فنی مهندسی تهران یا knt برای خودش داستانی دارد
دانشگاه تفکر چپ با آن همه راستی و درستی