دلم از شوق حرم می گیرد
مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی که دلم می گیرد
مثل این است که دارد کم کم
هستی ام رنگ عدم می گیرد
دسته سینه زنی دردل من
نوحه می خواند ودم می گیرد
گریه ام یعنی : باران بهاری!
هم نمی گیرو و هم می گیرد
بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می گیرد
لشگر عشق حرم را به خدا
به خود عشق قسم می گیرد
در میخانه به روی همه بازاست هنوز
سینه سوخته درسوزوگداز است هنوز
بی نیازی است در این مستی وبیهوشی عشق
در هستی زدن از روی نیاز هست هنوز
چاره از دوری دلبر نبود لب بربند
که غلام در او بنده نواز است هنوز
.........
یک روز به هیئت سحر می آید
با سوز دل و دیده تر می آید
یک روز به انتقام هفتادوشمس
با سیصدوسیزده قمر می آید
به امید آن روز
گریه ام یعنی : باران بهاری!
خیلی زیبا و قشنگ بود....
گریه گریه گریه...
کاش منم توفیق گریه برای ایشون رو داشته باشم !
کاش این بغض لعنتی که 5 ماهه دارم بترکه...
کاش طوری بشم که امام هم عاشقم بشه...
خیلی شعرت قشنگ بود
ممنون
انشالله که در پناه خدا موفق باشی
بسیار زیبا!
ممنونم ازت!!
بسیار زیبا بود
ممنون