KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

توصیه های ماورایی به یک داوطلب بدشانس


توصیه های ماورایی به یک داوطلب بدشانس


ای بابا ! شانس هم چیز خوبی است. آدم خوش شانس اگر قرار است قبول نشود هم با یک رتبه خفن قبول می شود مثلا 5000 نه مثل من. کارنامه دانشگاه را می گویم. رشته الکترونیک تهران جنوب زده بودم چند روز پیش که کارنامه آمد دیدم رتبه ام شده 66 و آخرین رتبه قبولی هم 61 است؛ حالا مثل مرغ پرکنده دائم بال بال می زنم، نه اینکه فکر کنید از این موضوع ناراحتم نه، یعنی ناراحت که هستم ولی فعلا مشکل من این نیست.

قضیه این جاست که از وقتی که خانواده ام موضوع را فهمیده اند و از طرف دیگر با توضیحات مفصل و شیوای من متوجه وجود موجودی به نام لیست تکمیل ظرفیت شده اند شروع کرده اند به توصیه های ماورایی به این حقیر. (البته من یک چیزی توی پرانتز بگویم ، یک وقت فکر نکنید که قرار است انجام  این امور ماورایی به این منجر شود که خدایی نکرده سر رتبه های بالاتر از من بلایی بیاید نه ، فقط قرار است یه جوری بی خیال ارشد آزاد بشوند مثلا شوهرشان نگذارد ادامه تحصیل بدهند، یا وسعشان آن قدر وسعت نداشته باشد و یا از همه بهتر در لیست تکمیل ظرفیت سراسری قبول شوند و...)

بهتر است از بحث دور نشویم می خواستم چند تا از توصیه های عمه جان و خاله خانم و ... را خدمتتان عرض کنم.....

 اول بریم سراغ خاله جان که بالاخره حکم مادر را برایم دارد : دیرزو که برای ناهار آمده بود خانه ی ما ( هر 7 روز هفته مهمان ماست و قدمش روی تخم چشم پدر ما و کیف پولش ! ) بعد از کلی فکر کردن ، گویی جرقه ای در مغزشان زده شده باشد گفتند : خاله فدات شه . این که کاری نداره . فقط باید ... ( روم به دیوار ، خودتون خواستین بگم ! ) بلند شی به این آدرس هایی که من می گم بری . بلند شد و به سمت کیفش رفت . دسته ی کیفش مثل همیشه پاره بود . صد دفعه برای روز مادر و پدر و مادر بزرگ و ... برایش کیف خریده بودیم ولی هنوز هم همین کیف قراضه را می اندازد . می گوید یادگار احمد آقا ست . ( ماجرای احمد آقا هم بسیار مفصل است . یادم بیندازید برایتان تعریف کنم ) زیپ کیفش را باز کرد و آدرس چند تا کاغذ گذاشت کف دستم و گفت : بیا خاله . برو پیش عذرا خانوم تا برات چند تا دعا بنویسه ، اگه عذرا هم نبود برو پیش اقدس خانوم . کارش حرف نداره . فقط بگو برا خودت نمی خوایی ها ، اون وقت دعا رو بردار ببر از زیر در بنداز تو خوونه ی اون 5 نفری که جلوتند ! حالا محض احتیاط خاله جان تو خونه ی 6 تا شون بنداز . ( گفتم نگم ، هی اصرار کردین ! )

عمه خانوم هم که هر پنچشنبه میآد و کلی قربان صدقه ی خاله جان و مادرم می رود و بعد پشت سرشان....  ( استغفر الله ! ) دیروز ناهار امده بود خانه ی  ما ( نه اشتباه نکنید ، این جا هتل نیست . فقط .... )  عمه خانوم هنوز روی مبل نشسته بود که صدایم کرد و مرا کنار خودش نشاند . کیف ورنی قدیمی اش را باز کرد و کلی ادرس در آورد  . 6 نفر بودند . آه بلندی کشیدم و شستم خبردار شد . دستی به صورتم کشید و گفت : عمه به قربونت . همین امسال پشت نیمکت ارشد نشستی . این ادرس ( از آوردن اسامی پذیرفته شدگان معذوریم ) است. دیروز رفتم محلشون تو صف شیر با مادر شوهرش سر صحبت رو باز کردم . حسابی پختمش . اگه گذاش دختره بره دانشگاه از این به بعد تو منو خاله صدا کن . کاغذ دیگه ای نشونم داد و گفت : این هم ادرس ( .... ) است . دیروز رفتم محل کار شوهرش .

 http://nasir.ir

نظرات 1 + ارسال نظر
رویا, IT, دوشنبه 3 دی 1386 ساعت 22:27

بی زحمت می شه آدرس عذرا خانومو بدین!!
دستتون درد نکنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد