اما چون از پیغمبری و کافری حرفی بمیان آمد داستان آن پیغمبر و آن کافر را
بدینگونه بیان کرد:
خداوند بزرگ به پیامبر خود موسی ،خطاب کرد که ای موسی !قارون با گریه و
زاری هفتاد بار تورا خواند و به تو روی آورد،لیکن تو حتی یک بار هم به او
جواب ندادی.در صورتیکه اگر یکبار به درگاه ما روی می آورد و ما را می
خواند،پلیدی بت پرستی را از جانش می شستیم و نور ایمان را در دلش پرتو
افشان می ساختیم.اما ای موسی!!تو چه کردی؟ صد درد به جانش
زدی،خاکسارش کردی و در دل خاک مدفونش ساختی،تو که او را نیافریده
بودی که چنین از کفرش رنجه شدی....رنجه شدی که چرا ترا به خود نمی
خواند و روی نیاز به درگاهت نمی آورد؟!؟!؟ اگر پروردگارش بودی چه
میکردی؟
آری ای مرغک گناهکار،خدایی که این چنین به کافران و بت پرستان بخشایش
می فرستد،شک مدار که تو و چون تویی را هم،اگر به توبه روی آورید نعمت
می بخشد.دریای بخشایش الهی دریغ نمی پذیرد. با قطره اشکی که از چشم ابر
فرو می اندازد،نعمت ها فرود می آورد و به بندگان میدهد.خدایی بدین
بزرگی،بنده را از چشم دور نمی دارد و اگر رو به آستان او گذارد،از آلایش
پاکش میکند و او را می آمرزد.
نومیدی از درگاه پروردگار خود گناهی است بزرگتر از همه ی گناهان....
برگرفته از کتاب بسوی سیمرغ(منظومه منطق الطیر اثر عطار نیشابوری به نثر فارسی)
کیفیت موضوع بندی "دین، مذهب، عرفان " هر روز بالاتر میره !
موفق باشید
زیبا بود